گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران
جلد بیست و دوم
.(444) سال چهار صد و چهل و چهار




بيان كشته شدن عبد الرشيد فرمانرواي غزنه و پادشاهي فرخ زاد

در اين سال عبد الرشيد بن محمود بن سبكتكين فرمانرواي غزنه كشته شد.
سبب كشته شدنش اين بود كه مودود، برادرزاده‌اش فرزند مسعود حاجبي داشت بنام طغرل و مودود او را پيش انداخته و نامش بلند نموده و خواهر خويش بهمسري بوي داده بود. چون مودود درگذشت و عبد الرشيد پادشاه شد. طغرل را بنابر آنچه جاري بود پيشقدمي داد و مقدم بر سايرين داشت و او را حاجب حاجبهاي خود كرد. طغرل او را برانگيخت كه عليه غزها و بيرون راندن آنها از خراسان اقدام كند. او براي بدور ماندن از چنان ماجرائي خودداري كرد، طغرل در انجام اين كار پافشاري نمود، عبد الرشيد او را با يك هزار سوار رزمجو رو به سجستان روانه داشت. در سجستان (سيستان) ابو الفضل بنمايندگي بيغو حكومت ميكرد. طغرل قلعه طاق را محاصره كرد و به ابو الفضل پيام فرستاد و او را دعوت به طاعت از عبد الرشيد كرد. وي در پاسخ طغرل گفته بود: من بنمايندگي بيغو در اينجا هستم و
ص: 286
خيانت باو از دين و جوانمردي بدور است. تو قصد بيغو كن چنانچه كار او ساختي من قلعه را تسليم تو ميكنم. طغرل چهل روز قلعه طاق را در محاصره داشت، و گشودن آن براي او ميسر نگرديد و در آن اثناء ابو الفضل نامه به بيغو نوشت، و او را از حال طغرل آگاه كرد و بيغو رو به سجستان نهاد كه از طغرل جلوگيري كند.
از آن سوي طغرل از محاصره قلعه طاق خسته و كسل شد و رو به شهر سجستان نهاد و همينكه بيك فرسنگي شهر رسيد، در نقطه‌اي كه هيچكس او را نه‌بيند به كمين نشست تا مگر بمقصود برسد و فرصتي كه خواهانست بدست آورد. در آن احوال صداهاي طبل و كرنا بشنيد از كمينگاه خود بيرون شد و از رهگذري پرسيد چه رويداده است؟ او آگاهش كرد كه بيغو از راه فرا رسيده است. طغرل برگشته ياران خود را در كمينگاه آگاه از ماجرا كرد و بآنها گفت: ما گزيري نداريم جز اينكه با اين گروه روبرو بشويم و زير شمشيرها با عزت و سربلندي جان سپاريم زيرا كه راهي براي گريز بسبب كثرت عده آنها و كمي نفرات ما بر وي ما گشاده نباشد پس از كمينگاه خود بيرون آمدند، همينكه بيغو آنها را بديد، از ابو الفضل جوياي حال آنان شد، و او بيغو را آگاه كرد، كه وي طغرل و يارانش هستند. بيغو از كسانيكه همراهش بودند جدا شد و گروهي از ياران خويش را براي جنگ روانه داشت. چون طغرل آنها را بديد. رو بآنها نرفت بلكه اسب خود را كه سوار بود، برگردانده و از رودخانه‌اي كه در آن محل بود بگذشت و قصد بيغو و همراهانش كرد و با آنها جنگيد، طغرل آنها را منهزم نموده و هر چه بهمراه داشتند به غنيمت گرفت، و سپس رو به گروه ديگر نهاد، و همان كار كرد كه نسبت به گروه نخستين كرده بود، بيغو و ابو الفضل درنگ جايز نديدند و رو به هرات گريختند و طغرل تا دو فرسنگ آنها را دنبال كرد، و بعد برگشتند شهر را تصرف نمود و نامه به عبد الرشيد نوشت و گزارش كارها بوي داد و از او طلب نيروهاي امدادي نمود كه به خراسان عزيمت كند، عبد الرشيد عده بسياري از سواران رزمنده براي او گسيل داشت و بوي پيوستند، با وصول نيروهاي امدادي قوتي بيش از پيش پيدا كرد و مدتي در آنجا زيست
ص: 287
پس از آن با خود چنين انديشيد كه به غزنه برگردد و بر آنجا چيره شود، و ياران خويش را از نيت خود آگاه كرد و بآنها نيكي نمود و از آنان اطمينان پيدا كرد و از سيستان رو به غزنه نهاد و نيت خويش پنهان داشت و طي مراحل و منازل كرد و چون به پنج فرسنگي غزنه رسيد به عبد الرشيد، به نيرنگ پيام فرستاد كه لشكريان با قصد او مخالفت نمودند، و طلب فزوني در عطاياي خويش كردند و اكنون با دلهائي متغير و بيمناك بازگشته‌اند. عبد الرشيد، چون از پيام طغرل آگاه شد، ياران و معتمدين خود را گرد آورد، و آنان را از پيام طغرل آگاه كرد، و ايشان او را بر حذر داشتند و گفتند: اين كار شتابندگي بيشتر از آمادگي بجلوگيري از آن كرده است، و گزيري جز بالا رفتن به قلعه و تحصن در آن نيست پس همگان به در غزنه بالا رفتند و در آنجا پناهنده شدند.
فرداي آن روز طغرل وارد شهر شد و در دار الاماره فرود آمد، و به مقيمين در قلعه نامه نوشت مبني بر تسليم عبد الرشيد، و بآنان نويد داد و ترغيب‌شان كرد، هر گاه چنان كنند بآنچه نويد داده عمل خواهد كرد، و تهديدشان كرد هر گاه بخلاف آن عمل كنند. پس همراهان عبد الرشيد تسليم شدند و او را به طغرل تسليم نمودند، و طغرل هم او را كشت و بر شهر چيره گرديد و دختر مسعود را به زور بعقد ازدواج خود بدرآورد.
در ايالات هند اميري بود كه «خرخيز» ناميده ميشد. و سپاهي بسيار و انبوه با خود داشت، همينكه طغرل عبد الرشيد را كشت و بر امور و شئون ملك چيره گرديد نامه‌اي بآن امير نوشت و او را دعوت بموافقت و مساعدت با خويشتن كرد كه باتفاق ولايات را كه در تصرف غزهاست بازگردانند، و باو نويد واگذاري آنها بوي داد، و بذل و بخشش بسيار كرد. و لكن امير خرخيز، به كار او رضايت نداد. و ابراز تنفر از كردارش كرد. و پاسخ خشونت به طغرل داد. و به دختر مسعود بن محمود همسر طغرل نامه نوشت و همچنين به وجوه سركردگان و آنها را از چشم پوشي و اغماض و شكيبائي درباره اعمال طغرل سخت نكوهش نمود كه اجازه دادند طغرل پادشاه و پادشاه‌زاده آنها را بكشد و همه را بخونخواهي بر طغرل برانگيخت همينكه
ص: 288
سركردگان از كار غلط خويش آگاه شدند، گروهي از ايشان بر طغرل وارد شده و پيش روي او ايستادند، و يكي از آنها با شمشير او را بزد و ديگران از او پيروي كردند و طغرل را كشتند.
پس از پنج روز «خرخيز» صاحب وارد شد، و غمخواري و اندوه بر (قتل) عبد الرشيد و سرزنش و نكوهش از كردار طغرل آشكار ساخت، و وجوه فرماندهان را گرد آورد و اعيان بلاد را با آنان جمع كرد و بايشان گفت: بدانستيد كه فرجام آنچه را كه خلاف دين و امانت بود، چه بود و اينك من تابع هستم و ناگزير بايد سياستمداري در رأس امور باشد بگوييد، در اين باره چه داريد؟ آنان مشورت به فرمانروائي فرخ زاد بن مسعود بوي دادند كه در يكي از قلاع زنداني بود، او را آوردند و در دار الاماره جلوس كرد، و خرخيز در پيشگاه او به تدبير امور ملك بپاخاست، و كساني كه در كشتن عبد الرشيد ياري كرده بودند، دستگير كرد و بكشت. همينكه داود برادر طغرل‌بيك فرمانرواي خراسان از كشته شدن عبد الرشيد آگاه شد، سپاهيان خود گرد آورد و رو به بغزنه نهاد. خرخيز براي جلوگيري از او بيرون شد و با او جنگ كرد و داود را منهزم كرده و آنچه داشت بغنيمت بستاند.
چون ملك فرخ زاد در مقام خويش مستقر و پايگاهش استوار گرديد. لشكري جرار مجهز كرد و به خراسان گسيل داشت. در آنجا امير «گل سارغ» كه از بزرگترين امراء بود، به استقبال آن لشكر برفت و بجنگيد و در برابر آنها پايداري كرد، سرانجام لشكريان ملك فرخ زاد پيروزي يافتند، و گل سارغ و يارانش شكست خوردند، او اسير شد و با وي گروه زيادي از لشكريان خراسان و وجوه امراي آنها باسارت درآمدند. الب ارسلان سپاهي انبوه گرد آورد و پدر خويش داود را براي مقابله با لشكري كه گل سارغ را اسير كرده بود، روانه داشت. و داود و لشكريانش بجنگيدند و آن لشكر را شكست دادند و گروهي از اعيان لشكريان اسير شدند.
فرخ زاد اسيراني كه گرفته بود آزاد كرد و گل سارغ را خلعت پوشانده آزادش نمود
.
ص: 289

بيان رسيدن غزها به فارس و انهزام آنها از آنجا

در اين سال ياران سلطان طغرل‌بيك به فارس رسيدند، و رو به شيراز نهادند و در بيضاء فرود آمدند عادل ابو منصور كه وزير امير ابي منصور بن ملك ابي كاليجار بود، با آنها ديدار و تدبير كار آنان كرد، غزها وي را دستگير كرده سه قلعه را از او گرفتند كه عبارت بودند از: قلعه «كبزه» و قلعه «جويم» و قلعه «بهندر» و در آنجا رحل اقامت افكندند، دويست تن از غزها نزد امير ابي سعد، برادر ملك رحيم رفتند و بهمراهي او ابو سعد به ساكنان قلاع مذكور پيام فرستاد و از آنان استمالت كرد. آنها از وي اطاعت نمودند و قلاع را بوي تسليم كرده بخدمت او درآمدند.
افراد سپاه شيراز كه در رأس آنها ظهير ابو نصر قرار داشت گرد آمده متشكل شدند و در دروازه شيراز با غزها پيكار كردند. غزها شكست خورده منهزم شدند و تاج الدين نصر بن هبة اللّه بن احمد كه نزد غزها از پيشروان بشمار ميآمد اسير شد.
همينكه غزها گريختند، سپاه شيراز به فسا رفت. در فسا يكي از مردان دون مسلط بر آنجا شده بود و بسبب اشتغال سپاهيان شيراز بكار غزها، كارش مهم و نيرو يافته بود سپاهيان شيراز فسا را از وجود او تصفيه نمودند و فسا را بازگرداندند.

بيان جنگ ميان قريش و برادرش مقلد

در اين سال ميان علم الدين قريش بن بدران و برادرش مقلد اختلافي پديد گرديد قريش عم خود قرواش را به قلعه «جراحيه» از توابع موصل فرستاده در آنجا او را زنداني كرد و از موصل براي گرفتن عراق حركت، در آن اثناء ميان او و برادرش مقلد نزاعي رويداد كه منتهي به اختلاف ميانشان گرديد، مقلد به نور الدوله دبيس بن مزيد ملتجي شد و نزد او رفت. اين امر برادرش قريش را خشمگين ساخت آنچنان كه كوچ‌نشين او را تاراج كرده بموصل بازگشت و احوالش مختل گرديد. و اعراب عليه او به مخالفت برخاستند. نمايندگان ملك رحيم در بغداد آنچه از عراق در جهت شرقي از عكبر او «علث» و غيرها در تصرف قريش بود. از دستش بيرون آوردند
ص: 290
و جهت غربي از «اوانا» و «نهر بيطر» را به ابي المهدي بلال بن غريب تسليم نمودند پس از آن قريش بدلجوئي و استمالت از اعراب همت گماشت و كار آنها را اصلاح كرد. و پس از درگذشت عم او قرواش كه در همين روزها بدرود زندگي گفته بود. به امارت او اذعان نمودند. سپس قريش رو به عراق سرازير شد تا آنچه را كه از وي گرفته بودند پس بگيرد. و به «صالحيه» رسيد. و گروهي از ياران خويش را به ناحيه «خطيره» و توابع آن گسيل داشت. و آن گروه آن ناحيه را غارت كرده بازگشتند. در حين مراجعت با كامل بن محمد بن مسيب صاحب خطيره برخوردند و كامل بر آنها بتاخت و بجنگيد، آنها به قريش پيام فرستادند و گزارش حال خود باو دادند، قريش با عده بسياري از اعراب و كردها. رو به كامل نهاد. و كامل منهزم گرديد و قريش او را دنبال كرد و لكن بوي دست نيافت. پس قصد چادرهاي بلال بن غريب كرد. آنها را خالي از مردان ديد، و تاراج كرد. بلال با قريش و همراهانش سخت پيكار كرد و جنگ آوريها نمود. و زخمي شد و منهزم گرديد. قريش با نمايندگان ملك رحيم مكاتبه كرده و بذل طاعت نمود و خواست آنچه كه در تصرف داشته مورد تأييد قرار دهند. و ايشان هم بسبب قدرتمندي او و ضعف خود و اشتغال ملك رحيم در خوزستان، ناگزير بپذيرفتن خواسته او شدند.

بيان درگذشت قرواش‌

در آغاز رجب اين سال معتمد الدوله ابو المنيع قرواش بن مقلد عقيلي درگذشت.
او فرمانرواي موصل و چنانكه پيش از آن گفتيم در قلعه «جراحيه» از توابع موصل زنداني شده بود. جنازه او را بموصل حمل كرده و در تل توبه از شهر نينوي در شرق موصل بخاك سپرده شد.
او از مردان عرب و خردمندان آنها بود و شعر نيكو ميگفت. از آن جمله است آنچه را كه ابو الحسن علي بن باخرزي در «دمية القصر» از وي نقل كرده است.
للّه در النائبات فانهاصدأ النفوس و صيقل الاحرار
ما كنت الازبرة فطيعني‌سيفا و اطلق شفرتي و غراري
ص: 291
مفاد اين دو بيت بفارسي چنين است: وه! چه خوش است غمها كه موجب زنگ‌زدگي نفوس و صيقل بخشيدن آزاد مردان است. من چيزي جز پاره آهني سنگين نبودم كه مبدل به شمشير شدم و از دم آن خويشتن آزاد و سيراب كردم و نيز او راست:
من كان يحمد او يذم مؤرثاللمال من آبائه و چدوده
اني امرؤ للّه شكر وحده‌شكرا كثيرا جالبا لمزيده
لي اشقر سمح العنان مغاوريعطيك ما يرضيك من مجهوده
و مهند عصب اذا جردته‌خلت البروق في تجريده
و مثقف لدن السنان كانماام المنايا ركبت في عوده
و بذا حويت المال الا انني‌سلطت جود يدي علي تبديده مفاد اشعار بالا بفارسي چنين است: آن كس كه ستايش يا نكوهش ميشود براي مالي است كه از پدران و نياكانش بوي رسيد است. من مردي هستم كه تنها خدا را سپاس دارم. سپاسي بسيار كه مزيد (نعمتش) را جالب است. مرا كميتي به زير ران هست كه بس خوش لگام است و آنچه كه تو را راضي كند از تلاش خود بتو ارزاني همي دارد. و شمشيري است بران كه هر گاه از نيامش بدرآورم از برق آن برقهاي ديگر جا تهي نمايند. و تيري چون دم نيزه دارم كه مادر مرگ در خدنگ او تعبيه شده است. و باينها مال گرد آوردم. الا اينكه دهش و بخشندگي خويش را در پراكندگي بر آنچه گرد آوردم چيره ساختم.
گفته شده است كه وي- قرواش- نكاح دو خواهر با هم جمع كرد. باو گفتند:
شريعت اين را تحريم كرده است. او گفت: چه چيز (در زندگي) ما هست كه شريعت آنرا جايز دانسته باشد؟! و يكبار هم گفته بود: بر گردن من (گناهي) بار نيست جز كشتن پنج يا شش تن از باديه‌نشينان و اما بقيه را خدا بآنها اهميتي نميدهد!
ص: 292

بيان استيلاي ملك رحيم بر بصره‌

در شعبان اين سال، ملك رحيم لشكري با وزير خود و بساسيري به بصره روانه كرد. در بصره برادرش ابو علي بن ابي كاليجار حكومت ميكرد. و آنجا را محاصره كردند. ابو علي سپاه خويش را بر كشتيها نشاند. با آنها پيكار كرد، چند روزي جنگيدند، سپس بصريان از راه آب منهزم شده ببصره رفتند. و لشكريان رحيم بر دجله و تمام رودهاي (اطراف) چيره شدند و سپاهيان از راه خشكي از منزل به مطار رو ببصره نهادند، همينكه نزديك بآنجا شدند پيكهاي ربيعه و مضر بآنها رسيده، زينهار ميخواستند. خواسته آنها پذيرفته شد و همچنين به ساير مردم بصره امان داده شد و ملك رحيم وارد بصره شد و مردم از ورود او شادمان شدند و بآنها احسان و دهش نمود.
همينكه وارد بصره شد، رسولان ديلميان مقيم خوزستان بآنجا رسيده، بذل طاعت خويش عرضه داشتند و يادآور شدند كه آنان همچنان با وي هستند. ملك رحيم سپاس آنها را داشت و در بصره اقامت گزيد كه اصلاح امور آنجا بنمايد.
و اما برادرش ابو علي، فرمانرواي بصره به «شط عثمان» رفت و در آنجا متحصن گرديد. و خندقي حفر كرد. ملك رحيم بدان صوب روي نهاد و با ابو علي و همراهانش جنگ كرد و آن موضع را متصرف شد. و ابو علي با مادرش به عبادان (آبادان) رفتند و از آنجا از راه آب به مهروبان رفته و از آب بخشكي پياده شدند و چارپاياني كرايه كرده و به ارجان عزيمت نمودند، به قصد اينكه از آنجا نزد سلطان طغرل‌بيك بروند. ملك رحيم ديلميان و لشكريان برادرش را كه در بصره بودند از آنجا بيرون رانده و ديگران را بجاي آنها برقرار كرد.
از آن سوي امير ابا علي خود را به سلطان طغرل‌بيك كه در اصفهان اقامت داشت رساند. طغرل‌بيك مقدمش را گرامي شمرد و بوي نيكي كرد و مالي برايش فرستاد و همسري از خاندان خود به زواج او درآورد. و اقطاعي از جرباذقان (گلپايگان) بوي داد و نيز دو قلعه از توابع آن ناحيت را باو واگذار كرد. ملك رحيم بصره را به
ص: 293
سپرد و خود باهواز رفت. رسولاني بين او و منصور بن الحسين و هزار سب رفت و آمد نمودند تا سرانجام با همديگر صلح كرده و ارجان و تستر از آن ملك رحيم شد.

بيان ورود سعدي به عراق‌

در ذي قعده اين سال سعدي بن ابي الشوك در رأس سپاهي از جانب سلطان طغرل‌بيك بنواحي عراق رسيدند و در ماهيدشت فرود آمدند. از آنجا با غزهائي كه همراهش بودند سبكبار قصد ابي دلف جاواني كرده. ابو دلف از وي حذر كرده، از پيش روي او بدور شد. سعدي خود را بوي رساند و غارتش كرد و مال او را گرفت و ابو دلف بزحمت جان خود را از آن گير و دار بدر برد. همراهان سعدي بلاد را تاراج كرده تا به نعمانيه رسيدند و در قتل و غارت و تاراج در شهرها افراط روا داشتند. بكارت از دوشيزگان برداشته، اموال و اثاث چنان بتاراج ربودند كه چيزي بجاي نگذاشتند و قصد بندينجين كردند.
گزارش كارهاي سعدي به دائي او خالد بن عمر رسيد، او نزد زرير و مطر فرزندان علي بن مقن عقيلي فرود آمده بود. وي فرزند خود را با فرزندان زرير و مطر نزد سعدي فرستاد و از آنچه كه عم سعدي مهلهل بآنها كرده بود شكايت باو كردند و همچنين شكايت از قريش بن بدران داشتند. اين فرستادگان در حلوان سعدي را ملاقات نمودند و شكايت حال خود بيان داشتند، او وعده كرد رو بآنها خواهد رفت و آنچه كه بآنها تجاوز شده باز پس خواهد گرفت. فرستادگان نامبرده برگشتند در بين راه چند تن از ياران مهلهل با آنها برخوردند، عقيليان به آنان تاختند و بر آنها پيروزي يافته اسيرشان كردند.
مهلهل از آن پيش آمد آگاه شد و با پانصد سوار رو بچادرنشيني آنها گذارد.
و در تل عكبرا بر آنها تاخت و غارت‌شان كرد و مردان قبيله منهزم شدند. خالد و مطر وزير سعدي بن ابي الشوك را در «تامرا» ملاقات نمودند و او را از ماجرا آگاه ساختند و وادار به جنگ با عم خودش مهلهل نمودند، سعدي سر راه بر عم خود مهلهل گرفت و هر دو گروه با هم روبرو شدند. سعدي گروهي انبوه با خود همراه داشت و بر عم خود
ص: 294
پيروز گرديد و اسيرش نمود و ياران مهلهل در همه جهات منهزم شدند و نيز مالك بن مهلهل پسر عمويش اسير شد، و غنائمي كه مهلهل بدست آورده بود به ياران خويش بازگرداند و به حلوان برگشت.
خبر اين رويداد به بغداد رسيد. و مردم بخود لرزيدند و ترسيدند. سپاه ملك رحيم، به قصد رفتن بحلوان و پيكار با سعدي بيرون شده، ابو الاغر دبيس بن مزيد اسدي هم بآن سپاه پيوست و لكن كاري از پيش نبردند.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال عيسي بن خميس بن مقن برادر خود ابي غشام حكمران تكريت را دستگير و در زير زمين قلعه زنداني كرد و بر تكريت چيره گرديد.
در اين سال زمين لرزه‌هائي در خوزستان و ارجان و ايذج روي داد كه پر دامنه و بسيار بود، بيشتر آن در ارجان (بهبهان) رخ داد. و بسياري از شهرها و آباديها را خراب كرد. كوه بزرگي نزديك به ارجان شكاف برداشت و از ميان آن پلكاني پديد گرديد كه با آجر و گچ بنا شده بود كه در دل آن كوه پنهان بود و مردم از ديدن آن در شگفت شدند. در خراسان نيز زمين لرزه بزرگي رويداد و بسيار خرابي ببار آورد.
و گروه زيادي هلاك شدند و شديدترين مركز آن شهر بيهق (سبزوار) بود كه خرابي زياد بدان وارد و باروي شهر و مساجد آن روي هم كوبيده شد. باروي شهر تا سال چهار صد و شصت همچنان خراب ماند سپس نظام الملك دستور بناي آن را داد و تجديد بنا شد. و بعد از درگذشت سلطان ملكشاه ارسلان ارغو آن را خراب كرد و مجددا مجد الملك بلاساني آن را تجديد بنا كرد.
در اين سال در بغداد صورت مجلسي تنظيم و نوشته شد كه متضمن قدح در نسب علويان اصحاب مصر بود، مبني بر اينكه ايشان در ادعاي نسب خود به علي (ع) دروغگو هستند و آنها را منسوب به ديصانيه از مجوسان و قداحيه از يهود نمودند.
علويان و عباسيان و فقهاء و قضاة و شهود بر آن صورت مجلس صحه گذاشتند و چندين نسخه از آن تهيه كرده و بشهرها فرستادند و ميان مردم پخش كردند
ص: 295
در اين سال شيخ ابو نصر عبد السيد بن محمد بن عبد الواحد بن صباغ، مصنف الشامل نزد قاضي القضاة ابي عبد اللّه الحسين بن علي بن ماكولا، شهادت داد.
در اين سال فتنه ميان سنيان و شيعيان در بغداد رويداد و از ضبط و نظم و نسق شهر جلو گرفتند. و عياران در شهر پراكنده شدند او بر اوضاع مسلط شده و بازارها را آنچه كه ارباب اعمال (مأموران ماليات) وصول ميگردند آنها گرفتند و پيشرو آنها طقطقي و زيبق بودند. و شيعي‌ها در اذان نماز حي علي خير العمل را بازگرداندند و بر مساجد خويش «محمد و علي خير البشر» نوشتند و جنگ ميان آنها و سنيان جاري شد و شر بزرگي بپا شد.
در اين سال نور الدوله دبيس بن مزيد فرزند خود بهاء الدوله منصور را با دختر ابي البركات بن بساسيري عقد زواج به بست.
در ربيع الاول اين سال، قاضي ابو جعفر سمناني در موصل درگذشت. او پيشواي فقه بر مذهب ابي حنيفه و اصول مذهب اشعري و راوي حديث از دارقطني و غيره بود.
و نيز در اين ماه ابو علي حسن بن علي بن المذهب واعظ درگذشت، او راوي مسند احمد بن حنبل بود
.
ص: 296

(445) سال چهار صد و چهل و هفت‌

بيان فتنه بين سني و شيعه در بغداد

در محرم اين سال فتنه ميان مردم كرخ و غيرهم از سنيان بيش از پيش گسترش يافت. ابتداي اين پيش آمد از اواخر سال 444 آغاز شده بود.
اكنون با گسترش، شر فزوني پيدا كرد. و مراقبت سلطان بدور افكنده شد و گروهي از تركها با هر دو دسته درآميختند. همينكه فتنه شدت يافت. سركردگان سپاهي گرد آمدند و اتفاق كردند همه با هم سوار بشوند و به محلات شهر بروند و اشرار و تبهكاران را كيفر بدهند. و بنا باين تصميم حركت كردند و در كرخ مردي علوي را گرفتند و كشتند. زنان‌شان بشوريدند و گيسوان پريشان كردند. و شيون به استغاثه كشيدند. عامه مردم بدنبال‌شان افتادند و ميان آنها، يعني زنان و مردم عامه از اهالي كرخ قتال شديدي رويداد. تركها بازارهاي كرخ را به آتش كشاندند و بسياري از ساختمانها بسوخت و بخاك پيوست و بسياري از اهالي كرخ از آنجا منتقل به محلات ديگر شهر شدند.
فرماندهان سپاهي از اعمالي كه انجام داده بودند، پشيمان شدند. و اما القائم بامر اللّه كار آنها پسنده ندانست و به اصلاح حال اقدام كرد. و مردم پس از آنكه فواعد و ضوابط امر در ديوان استوار گرديد و دست تركها از تجاوز بآنها كوتاه شد به كرخ برگشتند.

بيان پيروزي ملك رحيم بر ارجان و نواحي آن‌

در جمادي الاولاي اين سال، ملك رحيم بر شهر ارجان چيره گرديد و سپاهياني
ص: 297
كه در آنجا بودند. به طاعتش گردن نهادند، و در رأس آنها فولاد بن خسرو قرار داشت.
آباديهاي مجاور ارجان را شخصي زورگو، كه «خشنام» (همان خوشنام است كه به زبان تازي «خشنام» شده است م.) ناميده ميشد، متصرف و بر آنها چيره شده بود. فولاد سپاهي بدان صوب فرستاد، او را منكوب كرده از آن نواحي به راندند و آن نواحي به طاعت ملك رحيم درآمد و مزيد بر متصرفات او شد.
در اين احوال هزار سب بن بنكير از اين پيش آمد بيمناك شد، زيرا چنانكه پيش از اين بيان كرديم، با ملك رحيم سازگار نبود، پس پيامي تضرع آميز فرستاد و نزديكي با ملك رحيم را ميخواست و از فولاد تقاضا كرد بنا به حسن همجواري كه با هم داشتند پيشقدمي نمايد و خواسته او انجام و تقاضايش پذيرفته شد.

بيان بيماري سلطان طغرل‌بيك‌

در اين سال طغرل‌بيك ناخوش احوال و بيمار به اصفهان رسيد، تب و لرز شديد او را تا بدم مرگ برد. و لكن بهبود يافت. در آن موقع بود كه امير ابو علي بن ملك ابي كاليجار كه حكمران بصره بود و همچنين هزار اسب بن بنكير بن عياض حكمران ايذج كه پس از استيلاي ملك رحيم بر بصره و ارجان از وي بيمناك شده بود، باصفهان رسيده نزد سلطان طغرل‌بيك فرود آمدند و او آنها را گرامي داشت و حسن پذيرائي از مهمانان خويش كرد و نويد ياري و ياوري بآنان داد.

بيان بازگشتن سعدي بن ابي الشوك به طاعت ملك رحيم‌

در بيان رويدادهاي سال چهار صد و چهل و چهار، وصول سعدي را به عراق و اسير كردن عم خود (مهلهل) را شرح داديم، و اينك گوئيم چون عم خود را اسير كرد.
فرزند او بدر بن مهلهل نزد سلطان طغرل‌بيك رفت و با وي گفتگو كرد كه نامه‌اي به سعدي بفرستد كه پدرش را آزاد كند، طغرل‌بيك فرزندي از سعدي را كه گروگان نزد او ميزيست به بدر بن مهلهل سپرد و رسولي نيز با وي همراه كرد و به سعدي پيام فرستاد و گفته بود: هر گاه فديه براي آزاد ساختن اسير خود طلب ميكني. ما فرزندت را
ص: 298
بتو (بدان عنوان) رد ميكنيم. و چنانچه مخالفت و سرپيچي كرده و از مفارقت جماعت دل برافكندي، با تو مقابله بمثل خواهيم كرد.
همينكه بدر و رسولي كه بهمراه او بود بهمدان رسيدند. بدر در آنجا بماند و رسول اعزامي نزد سعدي رفت و پيام خود را كه از سلطان طغرل‌بيك داشت انجام داد.
سعدي از گفتار او در هم شد و با طغرل‌بيك مخالفت كرد و رو به حلوان نهاد و خواست آنجا را بگيرد و نتوانست و برگشت و بين «روشن قباد» و «بردان» رفت و آمد داشتند و نامه‌اي به ملك رحيم نوشت و به طاعت وي درآمد. از آن سوي ابراهيم بن اسحاق و سخت كمان كه هر دو از اعيان فرماندهان طغرل‌بيك بودند باتفاق بدر بن مهلهل رو به سعدي نهاده و بر وي بتاختند. سعدي و يارانش منهزم شدند. و غزها از آنها جدا شده و به حلوان برگشتند و بدر با گروهي از غزها به شهرزور رفتند و سعدي به قلعه روشن قباد رفت.

بيان بازگشت امير ابي منصور به شيراز

در شوال اين سال امير ابو منصور فلاستون فرزند ملك ابي كاليجار بشيراز برگشته و بر آنجا چيره گرديد و برادرش امير ابو سعد از وي جدا شد.
سبب آن اين بود كه امير ابا سعد، شخصي را در دولت خود پيش انداخت كه عميد الدين ابي نصر بن ظهير ناميده ميشد. و در حكومت با او سهيم شد. و سپاهيان را كنار نهاد و آنها را سبك و حقير شمرد. و موجب وحشت ابا نصر بن خسرو صاحب قلعه استخر گرديد و همو بود كه امير ابا سعد را بخواند و بر سرير حكم و ملك نشاند. امير ابا سعد چون آن كارها كرد. اتفاق بر مخالفت با وي نمودند و ابو نصر بن خسرو امير ابي منصور بن ابي كاليجار را بسوي خود بخواند و كوشش در وحدت كلمه عليه امير ابا سعد نمود.
و بسياري از سپاهيان بسبب تنفري كه از عميد الدين داشتند. دعوتش را پذيرفتند.
و عميد الدين را دستگير كردند و بنام امير ابا منصور شعار دادند و طاعت نسبت باو آشكارا نمودند و امير ابا سعد را بيرون راندند و او با عده كمي به اهواز بازگشت و امير ابا منصور وارد شيراز و آنجا را مالك و متصرف شد و بنام طغرل‌بيك و ملك رحيم
ص: 299
و شخص خود خطبه خواند.

بيان سركوبي اعراب و كردها بوسيله بساسيري‌

در شوال اين سال خبر به بغداد رسيد كه گروهي از كردها و جمعي از اعراب بنا را به فساد و تباهكاري در بلاد گذارده و راهزنيها كرده و آباديها را بباد تاراج و غارت گرفته‌اند به طمع اينكه سلطنت به غزها برسد. بساسيري با سپاهي زبده و سبكبار روي بآنها نهاد تا «بوازيج» آنان را دنبال كرد و گروههاي بسياري از آنها را منكوب و كشت و اموالشان به غنيمت برد. و بعضي‌شان از رودخانه زاب نزديك بوازيج بدان سوي گذشتند و بساسيري بآنها نرسيد و خواست از رودخانه عبور كند و بدان سمت برود. آب زياد بود و نتوانست از آنجا بگذرد و آن بقيه جان سالم بدر برده، نجات پيدا كردند.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال شريف ابو تمام محمد بن محمد بن علي زيني، نقيب النقباء درگذشت و پس از او فرزندش ابو علي به نقابت جاي او گرفت.
در اين سال ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن احمد برمكي درگذشت وي مردي بسيار حديث دان بود. و حديث از ابن مالك قطيعي و غيره شنيده بود. و اينكه او را برمكي ناميده‌اند بسبب اين بود كه در محله‌اي در بغداد ساكن بود كه معروف به محله برمكيان بود و گفته شده است كه از دهكده‌اي نزديك به بصره كه برمكيه ناميده ميشد بود
.
ص: 300

(446) سال چهار صد و چهل و شش‌

بيان فتنه تركان در بغداد

در محرم اين سال فتنه تركان در بغداد رويداد.
سبب آن اين بود كه وزير ملك رحيم مبلغ بسياري از رسوم (حقوق) آنها را پس انداخته و نپرداخته بود. مطالبه و در مطالبه خود اصرار و پافشاري كردند. وزير در دار الخلافه پنهان شد. تركها در ديوان حاضر شده و مطالبه طلب خود كردند. و از تأخير در پرداخت كه بدرازا كشيده شده بود شكايت نمودند. پاسخي به اظهارات آنها داده نشد و از شكايت در آنجا منصرف شدند و از كل ديوانيان شكايت كرده گفتند:
ارباب معاملات در حريم (دار الخلافه) سكنا گزيده‌اند و اموال باز ميستانند و هر گاه مطالبه كنيم، بسبب سكنا گزيدن در حريم از ما جلوگيري ميكنند. و وزير و خليفه جلوي ما را گرفته‌اند، ما هلاك شديم.
گفتگوي آنها و پاسخگوئي به آنان نتيجه بخش نگرديد. پس با ابراز تنفر از آنجا برخاستند، فرداي آن روز اين خبر آشكار شد كه آنان تصميم به محاصره كردن دار الخلافه گرفته‌اند. مردم از اين خبر ناآرام شدند و اموال خود را مخفي كردند و بساسيري بدار الخلافه حاضر شد و كوشيد از وزير خبري بدست آورد خبري از او نشد.
او را در خانه شخصي و كسانيكه متهم بوابستگي باو بودند گرديدند، و از وي خبري بدست نيامد.
گروهي از تركها به «دار الروم» روي نهاده آنجا را غارت كردند. و انبارها و كالاها را بسوزاندند و خانه ابي الحسن بن عبيد وزير بساسيري كه در آن ناحيه واقع شده بود غارت كردند.
مردم «نهر المعلي و «باب الزوج» و غيرهما از محلات، پشت دريچه منازل خود بپاخاستند براي جلوگيري از تركها در آن آشوب رشته امور گسسته گرديد و هر كس
ص: 301
وارد بغداد ميشد، تركها او را غارت ميكردند. نرخها بالا رفت. خواربار و مواد غذائي ديگر يافته نميشد. خليفه پيام فرستاد و آنان را نهي از آن اعمال كرد، گوششان به پيام خليفه بدهكار نبود، خليفه تظاهر كرد كه ميخواهد از بغداد بيرون شود.
ناراحت نشدند و بي‌تفاوتي نشان دادند.
اينها همه جريان داشت و بساسيري از كار آنها ناراضي بود و در دار الخلافه مقيم بود. تا اينكه وزير خود را نماياند آنچه از بستانكاري آنها باقي مانده بود از دارائي خود و ارزيابي چارپايان كه داشت و اموال ديگر بپرداخت. و تركها همچنان در خشم و انحراف بودند. در اين گير و دار آزمندي كردها و اعراب شديدتر از بار اول بحركت درآمد، و به غارت و قتل بازگشتند و آباديها ويران گرديد و مردمانشان پراكندند.
ياران قريش بن بدران از موصل با طمع كاري رو به بغداد سرازير شدند، چادرنشيني كامل بن محمد بن مسيب را كه خود در «بردان» ميزيست، زير فشار قرار داده غارت كردند. در آنجا چارپايان و شتران بخاني متعلق به بساسيري ميچريدند همه را گرفتند و خبر به بغداد رسيد و ترس مردم از عامه و تركها افزون گشت و انحلال كار سلطنت كليه مهم و بزرگ شد. و اين همه زيان خلافكاري است.

بيان چيره شدن طغرل‌بيك بر آذربايجان و غزوه روم‌

در اين سال طغرل‌بيك بآذربايجان رفت و قصد تبريز كرد. در تبريز امير ابو منصور و هسودان بن محمد روادي حكومت ميكرد. وي از طغرل‌بيك اطاعت نمود و بنامش خطبه خواند و مالي براي او فرستاد كه او را راضي كرد و فرزند خويش را بعنوان گروگان بدو سپرد. طغرل‌بيك از آنجا رو به امير ابي الاسوار حكمران «جنزه» نهاد. او نيز طاعتش گردن نهاد و خطبه بنامش خواند و همچنين ساير نواحي كه پيامها فرستادند و بذل طاعت نمودند و خطبه بنام او خواندند.
سپاهيان كه (در خدمت حكمرانان آذربايجان بودند) انقياد از او را پذيرفتند بلادشان در اختيار آنها بجاي ماند و گروگانها از آنان بگرفت و رو به ارمنيه
ص: 302
(ارمنستان) نهاد و قصد «ملازگرد» نمود و آن جزء قلمرو روم بود. و آنجا را محاصره كرد و محصورين را در تنگنا و فشار گذاشت. و آباديهاي مجاور آن را بباد تاراج و ويراني گرفت. و آن شهر مستحكمي بود. نصر الدوله بن مروان حكمران ديار بكر هدايا بسيار با سپاهيان براي طغرل‌بيك فرستاد. پيش از آنهم نصر الدوله بنام او خطبه خوانده طاعتش را پذيرفته بود، و اين در سلطان طغرل‌بيك در غزوه (جهاد) با روميان تأثير گذاشت. تأثيري عظيم و بسيار چيزها در اين غزوه از قتل و غارت و اسارت به نصيب برد.
دامنه اين غزا تا به ارزن الروم توسعه و گسترش يافت. و چون با هجوم سرماي زمستان روبرو شد. بي‌آنكه ملازگرد را تصرف كند، به آذربايجان بازگشت و چنين وانمود ساخت كه در آنجا مقيم خواهد بود تا زمستان سپري گردد و برگشته و غزوه خود را باتمام رساند.
سپس متوجه ري گرديد و در ري اقامت گزيد تا اينكه سال چهار صد و چهل و هفت فرا رسيد و به عراق برگشت چنانكه بخواست خداي بزرگ خواهيم بيان كرد

بيان جنگ بني خفاجه و هزيمت آنها

در رجب اين سال بني خفاجه قصد «جامعيين» (مقصود كوفه است) نمودند، و دست تجاوز بمتصرفات نور الدوله دبيس گشادند، و از قتل و غارت از مردم آن آباديها چيزي فروگذار نكردند. در آن هنگام نور الدوله در سمت شرقي فرات بود و خفاجه در جهت غربي آن نور الدوله به بساسيري پيام فرستاد و از وي طلب ياري كرد. بساسيري رو بدان صوب نهاد، همينكه بآنجا رسيد بيدرنگ از فرات عبور كرده و با خفاجه پيكار كرد و آنها را از «جامعيين» بيرون براند خفاجه منهزم و وارد بيابان شدند. بساسيري آنها را دنبال نكرد و برگشت، دوباره بنو خفاجه برگشته بناي فساد و تبهكاري گذاشتند اين مرتبه بساسيري تصميم گرفت قصد هر نقطه كنند آنها را تعقيب كند، عطف عنان بسوي آنها بازگرداند و بقصد جنگ با آنان و آنها نيز دوباره رو به بيابان نهادند. و بساسيري آنها را دنبال كرد. و در «خفان» كه «دژي» در بر بيابان بود بآنها رسيد و بر آنها
ص: 303
بتاخت و از آنها گروهي كشته شدند، و اموالشان را غارت كرد. و شتران و بردگان و زنان را گرفت و اسير نمود، و بشديدترين متواري وجه‌شان نمود و دژ خفان را محاصره كرد و آن را بگشود و ويران كرد. و خواست منار داخل دژ را كه ساختماني از آجر و آهك بود، و بنيانگزارش ربيعة بن مطاع بود كه از دارائي خود آن را بنا كرده بود، خراب كند از خراب كردن آن خودداري نمود و ببلاد خويش برگشت.
و گفته شده كه اين منار، علامتي بود كه كشتيها هنگامي كه دريا تا نجف طغيان كرده آب آن بالا ميآمد بوسيله آن هدايت ميشدند. بساسيري وارد بغداد شد و با خود بيست و پنج تن از خفاجه بهمراه داشت كه بر آنها برنس پوشانده بودند (برنس لباس گشاد و بلندي بود با كلاهك سر خود كه سر را هم با تن ميپوشاند. م.) و با طناب بر شتران بسته بودند، جماعتي از آنان را كشت و گروهي را هم بدار زد، و از آنجا متوجه «حربي» شد و محاصره‌اش كرد و بر اهالي آنجا نيز هزار دينار (خراج) مقرر داشت و بآنان تأمين داد و امنيت بخشيد.

بيان چيره شدن قريش بن بدران بر انبار و خطبه خواندن بنام طغرل‌بيك در متصرفات خود

در شعبان اين سال امير ابو المعالي قريش بن بدران حكمران موصل شهر انبار را محاصره نمود و آنجا را بگشود و در آنجا و در ساير متصرفات خود بنام طغرل‌بيك خطبه خواند و آنچه را كه بساسيري در آن جا داشت و هم چنين مال ديگران را تاراج كرد و يارانش چادرنشيني خالص را غارت كردند و دريچه‌هاي آب را گشودند بساسيري از اين كار درهم شد، و جمع بسياري گرد آورد و قصد حربي و انبار كرد و آنها را چنانكه بخواست خداي بزرگ ياد خواهيم كرد. بازگرداند.

بيان درگذشت القائد بن حماد و ماجراي خاندانش پس از او

در رجب اين سال، القائد بن حماد درگذشت، پيش از مرگش به محسن
ص: 304
(با تشديد سين) وصيت كرد نسبت به عموهاي خود نيكرفتاري و احسان كند همينكه درگذشت محسن آنچه را كه بوي وصيت و امر شده بود، عمل نكرد و بخلاف آن رفتار نمود و عزل همه آنها را خواست يوسف بن حماد عموي او چون از تصميم وي آگاه شد بمخالفت او بپاخاست و گروهي بسيار گرد خويش جمع آورد و در كوهي بلند دژي منيع بساخت كه نامش را «الطياره» گذاشت.
محسن چهار تن از عموهاي خود را بكشت. تنفر يوسف از وي بيش از پيش گرديد پسر عمش بلكين بن محمد در شهر «افريون» ميزيست و محسن بوي نامه نوشت او را دعوت كرد نزد او برود. بلكين بسوي او روانه شد، همينكه نزديك (به مقصد) رسيد، محسن مرداني از اعراب را گماشت كه او را بكشند، و آنها همينكه بيرون شدند، امير آنها خليفة بن مكن بآنان گفت: بلكين مردي است كه همواره نسبت بما بخشندگي داشته است و چگونه او را به كشيم؟ همراهانش بوي خاطر نشان ساختند دستوري را كه محسن بآنها داده است. اجراء ميكنند بلكين بيمناك شد، خليفه باو گفت: نترس اگر تو قتل محسن را خواهي من او را بخاطر تو ميكشم، پس بلكين براي قتال آماده شد و رو به محسن نهاد. محسن كه قلعه را ترك كرده و بيرون آمده بود چون از آمادگي بلكين آگاه شد از پيش روي او گريخت، بلكين خود را باو رساند و او را كشت و قلعه را متصرف و زمام امور را بدست گرفت، تصرف قلعه بدست وي در سال چهار صد و چهل و هفت انجام گرديد.

بيان آغاز وحشت ميان بساسيري و خليفه‌

در ماه رمضان اين سال، وحشت و احتراز از يك ديگر ميان خليفه و بساسيري آغاز گرديد.
سبب آن اين بود كه ابا الغنائم و ابا سعد، دو فرزند محلبان ياران قريش بن- بدران به پنهاني ببغداد وارد شده بودند بساسيري از اين پيش آمد درهم شد و گفت:
اينان همانهائي بودند كه چادرنشيني ياران مرا در فشار گذاشته و غارت كردند، و دريچه‌ها بگشودند، و در دمار و هلاك مردم افراط داشتند خواست آنها را بگيرد
ص: 305
براي او ممكن نشد، پس به حربي رفت و برگشت و بخلاف عادت بدار الخلافه نرفت و اين امر به رئيس الرؤساء نسبت داده شد.
كشتي متعلق به يكي از نزديكان رئيس الرؤساء خواست (از دجله) بگذرد، بساسيري جلوي آن بگرفت و مالياتي كه بر عبور كشتيها مقرر بود بدهند مطالبه كرد. و ماهانه خليفه را از دار الضرب از قلم انداخت و همچنين ماهانه رئيس الرؤساء و وابستگان دار الخلافه را و ميخواست كوي بني محلبان را منهدم نمايد، از آن اقدام منعش كردند پس گفت: من شكايتي ندارم جز از رئيس الرؤساء كه در ويراني بلاد كوشيده و غزها را به طمع انداخته و با آنها مكاتبه كرده است.
اين (كدورت و نقار) تا ذي حجه دوام كرد، سپس بساسيري به انبار عزيمت نمود و دو ناحيه «دماء» و «فلوجه» را به آتش كشيد و سوزاند. ابو الغنائم بن محلبان از بغداد رسيده و در انبار بود، نور الدوله دبيس بر بساسيري وارد شد، و در محاصره انبار بمعاونت او قيام كرد. بساسيري بر انبار منجنيقها بپا داشت و يك برج را منهدم كرد. و نفت اندازي بر محصورين نمود و چيزهائي را كه اهالي بلد براي جنگ با او تدارك ديده بودند بسوزاند و با زور و قهرا وارد شهر شد. و از بني خفاجه يكصد تن اسير گرفت و ابا الغنائم كه خود را در فرات انداخته بود از آب بگرفته و اسيرش كرد.
و انبار را غارت نمود و پانصد تن از اهالي آنجا را اسير كرده و ببغداد بازگشت در حاليكه ابا الغنائم پيش روي او بر شتر سوار و پيراهني سرخ بر تن و بر سر برنسي پوشيده و پاهايش دربند بود، حركت ميكرد. بساسيري ميخواست او و ساير اسيراني كه همراه داشت بدار بزند. نور الدوله از او تقاضا كرد اين تصميم را بتاخير اندازد تا او بازگردد و بساسيري تا مقابل التاج رسيد و زمين ببوسيد و بمنزل خويش بازگشت. ابا الغنائم را ترك كرده بدارش نزد و لكن گروهي از اسيران را بدار آويخت و اين آغاز وحشت بود
.
ص: 306

بيان رسيدن غزها به دسكره و غيرها

در شوال اين سال ابراهيم بن اسحاق كه از امراي غزهاي سلجوقي بود به دسكره رسيد. او در حلوان اقامت داشت و همينكه به دسكره رسيد، مردم آنجا با او جنگيدند و سپس زبون شده و بطور پراكنده گريختند. و غزها وارد شهر شده آنجا را به زشت- ترين وجه غارت كرده زنان و فرزندانشان را بزدند، و از اين راه اموالي بسيار استخراج نمودند (!) و از آنجا به سوي «روشن قباد» كه در دست سعدي بود و اموالش در آنجا و در قلعه «بردان» ميبود، رفتند.
سعدي از طاعت طغرل‌بيك، چنانكه ياد كرديم، جدا شده بود. ابراهيم آن دژ را نتوانست بگشايد و مردم آن بلاد جلاي وطن كردند، و آباديها ويران گرديد و اموال ساكنان آن آباديها غارت شد.
گروهي ديگر از غزها بنواحي اهواز و توابع آن روي آوردند. و آنجاها را غارت كرده و مردمش را زير ستم ستوران گرفتند، و آزمندي غزها در بلاد نيرو يافت و ديلميان و تركاني كه با آنها بودند سرافكنده و دچار ضعف نفس شدند.
پس از آن طغرل‌بيك امير ابا علي فرزند ملك ابي كاليجار كه حكمران بصره بود. با لشكري از غزها به خوزستان گسيل داشت كه آنجا را تصرف كنند. ابا علي به شاپور خواست رسيد و از آنجا با ديلمياني كه در اهواز بودند نامه نوشت و آنان را به طاعت خود دعوت نمود. و به آنان در صورتي كه اجابت دعوتش كنند، نويد احسان و بخشش داد و چنانچه نكنند و سرپيچي نمايند وعيد كيفر داد. برخي دعوتش را پذيرفتند و بعضي هم بمخالفت برخاستند، امير ابا علي باهواز رفته و آنجا را تصرف كرد و چيره شد و متعرض احدي از مال و غيره نشد. غزها موافقت با رفتار او نكردند، و دست به نهب و غارت و مصادره مردم دراز كردند، و مردم سختي بسيار از اعمال آنها ديدند
.
ص: 307

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال جيرجيرك در بغداد بس افزون گرديد، تا آنجا كه شبها صدائي از آنها برميخاست كه گوئي صداي رعدآساي پرواز دسته جمعي ملخ باشد.
در ذي حجه اين سال، ابو حسان مقلد بن بدران برادر قريش بن بدران حكمران موصل درگذشت.
در شوال اين سال قسطنطين پادشاه روم شوي تذروه دختر قسطنطين كه «ملكه» ناميده ميشد درگذشت. قسطنطين متوفي چون تذروه را به زواج خويش بدرآورد، پادشاه شد.
در اين سال عبد اللّه بن محمد بن عبد الرحمن ابو عبد اللّه اصفهاني معروف به ابن اللبان درگذشت. وي فقيه شافعي بود و از اصحاب ابي حامد اسفراييني و از ابن مقري و المخلص و غيرهما حديث روايت ميكرد.
در اين سال احمد بن عمر بن روح ابو الحسن نهرواني درگذشت. او را شعري نيكو است. از جمله شنيد مردي مترنم بدين بيت شعر است كه ميگويد:
«و ما طلبوا سوي قتلي‌فهان علي ما طلبوا» (مفادش بفارسي اينست كه: جز كشتن من چيزي نخواسته و آنچه خواستند بر من گوارا ميبود). نهرواني او را متوقف ساخت و باو گفت بر اين شعر بيفزا كه:
«علي قلبي الأحبة بالتمادي في الهوي غلبوا»
«و بالبحران من عيني‌طيب النوم قد سلبوا»
«و ما طلبوا سوي فتلي‌فهان علي ما طلبوا» مفاد دو بيت كه بر بيت شعر بالا افزوده شد بفارسي چنين است: (دوستان با دوام يافتن عشق بر دل من چيره شدند، و از دوري از ديدگانم، خوشي و لذت خواب از ديدگانم سلب كردند) بيت آخر را بالا ترجمه كرديم. م
.
ص: 308

447 سال چهار صد و چهل و هفت‌

بيان چيره شدن ملك رحيم بر شيراز و قطع خطبه بنام طغرل‌بيك در آنجا

در محرم اين سال يكي از فرماندهان بزرگ ديلمي بنام فولاد كه قلعه استخر را در تصرف داشت به شيراز رفت و وارد بآنجا شد و امير ابا منصور فلاستون فرزند ملك ابي كاليجار را از شيراز براند و از آنجا به فيروز آباد شد. و در آن محل اقامت گزيد.
فولاد خطبه بنام سلطان طغرل‌بيك را در شيراز قطع كرد و بنام ملك رحيم و برادرش ابي سعد خطبه بخواند. و بايشان نامه نوشت و وانمود كرد كه در اطاعت آنهاست.
ملك رحيم و ابي سعد دانستند كه فولاد فريبكاري و خدعه مينمايد. ابو سعد در ارجان بود. و باتفاق برادر خود امير ابو منصور پس از آنكه ميان خود قرار بر اين نهادند كه در طاعت برادر خويش ملك رحيم باشند با سپاهي انبوه قصد شيراز و محاصره آنجا را نمودند و با سپاهي كه داشتند رو به فولاد نهادند و او را محاصره كردند. مدت محاصره بدرازا كشيد تا جائي كه قحط و غلاء پديد گرديد و نرخ هفت رطل گند بيك دينار بالا رفت و مردم از گرسنگي مردند و يك هزار نفر بيش انسان در آنجا زنده بجاي مانده بود و سكونت در شهر براي فولاد متعذر و دشوار گرديد. و از آنجا با عده‌اي از ديلميان كه همراهش بودند بگريخت و به نواحي بيضاء و قلعه استخر رفت.
امير ابو سعد و امير ابو منصور و سپاهيانشان وارد شهر شده آنجا را متصرف شدند.

بيان كشته شدن ابي حرب بن مروان حكمران جزيره‌

در اين سال امير ابو حرب سليمان بن نصر الدوله بن مروان كشته شد. پدرش
ص: 309
جزيره و نواحي تابعه آن را باو داده بود كه در آن نقطه اقامت گزيده آنجا را محافظت كند. ابو حرب مردي شجاع و پيشتاز بود و با خشونت عمل كرده، بر آن ناحيت چيره گرديد. سپس بين او و امير موسك بن مجلي فرزند رهبر كردهاي «بختي» برخوردي رويداد. امير موسك داراي قلاع مستحكم و منيعي در سمت شرقي جزيره بود.
با تنافر و كدورتي كه ميانشان رخ داد. ابو حرب بوي نامه نوشت و به استمالت او پرداخت و كوشيد كه دختر امير ابي طاهر بثنوي صاحب قلعه «فنك» و قلاع ديگر كه داشت بعقد زواج امير موسك بدرآورد. ابو طاهر خواهر زاده نصر الدوله بن مروان بود. و با زواج دختر خويش به امير موسك مخالفتي نكرد. و بر پيشنهاد ابا حرب كه مشورت به تزويج دخترش به امير موسك داده بود صحه گذاشت و دختر خويش به امير موسك تزويج نمود و او را بخانه شوي انتقال داد، در اين هنگام بود كه موسك اطمينان يافت و نزد سليمان رفت و سليمان باو خيانت كرد و دستگير و زندانيش كرد.
در آن اثناء سلطان طغرل‌بيك كه بسوي غزوه روم عزيمت نموده و بدان نواحي رسيده بود. و پيش از اين هم ياد كرده بوديم. كس نزد نصر الدوله فرستاد و شفاعت موسك كرد. نصر الدوله وانمود ساخت كه موسك در گذشته است. اين امر بر پدر زن او ابي طاهر بثنوي سخت گران آمد و كس نزد نصر الدوله و پسرش سليمان روانه داشت و پيام داد: شما كه ميخواستيد او را بكشيد براي چه دختر مرا وسيله انجام اين مقصود قرار داديد و مرا ننگين ساختيد؟ و از هر دوي آنها پدر و پسر ابراز تنفر كرده و انكار عمل (زشت) آنها كرد. ابو حرب از او بيمناك شد، و كسي را بر وي گمارد كه باو زهر خوراند و ابي طاهر را كشت.
پس از آن فرزندش عبيد اللّه، جاي پدر خود ابي طاهر را گرفت. ابو حرب محض صلح و آشتي اظهار مودت و دوستي نسبت باو كرد. و از آنچه گذشته بود خويشتن مبرا دانسته خود را تبرئه كرد. قرار بر اين شد با هم ديدار كنند و تجديد عهد و سوگند نمايند و از قلعه فنك بزير آمدند، ابو حرب هم با عده قليلي از جزيره نزد آنان رفت، و او را كشتند.
پدرش (نصر الدوله) از واقعه خبر دار شد، و ناآرام گرديد، فرزند خويش
ص: 310
نصر را به جزيره فرستاد كه آن نواحي را حفظ كند و خونخواهي برادر كند. و سپاهي انبوه همراه او روانه داشت.
از آن سوي قريش بن بدران حكمران موصل، چون خبر كشته شدن ابي حرب بشنيد، فرصت غنيمت شمرد و رو به جزيره نهاد كه آنجا را تصرف كند و با كردهاي «بختي» و «بثنوي» مكاتبه كرد و از آنان استمالت نمود، آنان نزد او فرود آمدند و با وي جمع شدند كه با نصر بن مروان بجنگند. هر دو گروه با هم تلاقي كردند و نبردي سخت ميانشان رويداد كه كشتگان بسيار داشت. هر دو گروه در جنگ پافشاري و شكيبائي بخرج دادند و سرانجام غلبه با ابن مروان بود. و قريش با زوبيني كه بوي پرتاب كردند، قويا زخمي شد و از آن نقطه برگشت و ابن مروان در جزيره تثبيت شد و با طوايف «بختي» و «بثنوي» مكاتبه و از در استمالت از آنها درآمد تا مگر طمع آنها را برانگيزاند و لكن آنها اطاعتش را گردن ننهادند.

بيان هجوم تركان در بغداد بر خانواده بساسيري و دستگيري او و غارت خانه و املاك او و فزوني وحشت بين او و رئيس الرؤساء

تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران/ ترجمه ج‌22 310 بيان هجوم تركان در بغداد بر خانواده بساسيري و دستگيري او و غارت خانه و املاك او و فزوني وحشت بين او و رئيس الرؤساء ..... ص : 310
اين سال در جهت شرقي بغداد فتنه‌اي بين عامه پديد گرديد و گروهي از اهل سنت بشوريدند و اظهار امر بمعروف و نهي از منكر نمودند و در ديوان حاضر شدند در ديوان حاضر شد و خواستند كه در انجام اين كار بآنان اجازت داده شود و از ديوانيان كساني بياري آنها پيشرو باشند. خواسته آنها پذيرفته شد و شر بزرگ و بسيار از آن بوجود آمد.
ابا سعد نصراني مصاحب بساسيري در يك كشتي ششصد قرابه شراب بقصد رساندن آن به بساسيري كه در واسط بود، حمل كرد. اين كار در ربيع الاخر رويداد.
ابن سكرة هاشمي و ديگر اعيان در اين باره حاضر و مجتمع شدند. و خلق بسياري بدنبال آنها افتادند و صاحب باب المراتب از جانب ديوان نيز بآنها به پيوست و قصد كشتي مذكور و محموله آن نمودند و قرابه‌هاي شراب را شكستند و محتوي آنها را هدر دادند.
ص: 311
اين خبر به بساسيري رسيد و سخت بر وي گران آمد و اين كار را منسوب به رئيس الرؤساء نمود و وحشت تجديد گرديد، بساسيري استفتايي تهيه نمود و فتواي فقهاء حنفي را بخط آنها بگرفت مبني بر اينكه عمل شكستن قرابه‌ها (و جاري كردن شراب) واجب شمرده نميشود و اين ملك و دارائي مردي نصراني بوده و جايز نميباشد.
و در اين معني گفتگوها رفت و وحشت از دو جانب بيشتر و مؤكدتر گرديد. رئيس الرؤساء تركهاي بغدادي را دستور به ناسزاگوئي از بساسيري و نكوهش او داد، و هر كار شكني را بوي نسبت داد. تركها نسبت به بساسيري طمع ورزيدند. و در اين باره زياده بر آنچه رئيس الرؤساء ميخواست، كار بدرازا كشيد، تا به روزهاي ماه رمضان كشانده شد، تركان بدار الخلافه حاضر شدند و از خليفه اجازت خواستند كه بخانه بساسيري بروند و خانه‌اش را غارت كنند. بآنها اجارت داده شد، و قصد همانجا نمودند و غارت كردند و آتش زدند و زنانش و خاندانش و نوابش را سركوبيدند، و چارپايانش و تمام ما يملك او را در بغداد غارت و تاراج كردند.
رئيس الرؤساء در بدگوئي و ذم بساسيري زبان بگشود و بدگوئي كرد و او را متهم بمكاتبه با المستنصر فرمانرواي مصر نمود و آنچنان به فساد احوال او با خليفه كوشيد و پيشرفت كه ديگر اميدي به اصلاح آن نميرفت. و خليفه پيام به ملك رحيم فرستاد كه بساسيري را تبعيد كند. و تبعيدش كرد، و اين اوضاع و احوال از بزرگترين علل تصرف عراق بوسيله سلطان طغرل‌بيك و دستگيري ملك رحيم بود كه بخواست خداي بزرگ بيان آن خواهيم كرد
.
ص: 312

بيان رسيدن طغرل‌بيك به بغداد و خطبه خواندن بنام او

پيش از اين عزيمت طغرل‌بيك را به ري، پس از بازگشت از غزو روم بمنظور رسيدگي اوضاع آن منطقه (ري) بيان كرديم. همينكه در ري از كارهاي خود فراغت پيدا كرد، در محرم اين سال به همدان برگشت، و چنين آشكارا كرد كه ميخواهد حج گذارد و راه مكه را اصلاح كند و به شام و مصر برود و المستنصر علوي فرمانرواي مصر را از ميان بردارد.
طغرل‌بيك با اصحاب خود كه در دينور و قرميسين و غيرها بودند نامه نوشت و بآنها دستور داد سيورسات و خواربار و علوفه تدارك و فراهم آورند. اين امر بغداد را به لرزه درآورد. و نيروهاي انساني را سست و بازوانشان از كار بينداخت.
و تركها در بغداد به آشوبگري برخاستند و قصد ديوان خلافت كردند.
در اين اثناء طغرل‌بيك به حلوان رسيد، و يارانش در راه خراسان پخش شدند و مردم به جهت غربي بغداد هجوم آوردند، و تركها چادرهاي خويش را در بيرون شهر بغداد برپاداشتند.
ملك رحيم نزديك شدن طغرل‌بيك را ببغداد شنيد و از واسط بدان صوب عزيمت كرد. بساسيري در بين راه از وي جدا شد زيرا در همانموقع نامه‌اي از القائم (مقصود خليفه است) بملك رحيم رسيد مبني بر اينكه بساسيري خلع طاعت كرده و با دشمنان يعني مصريان مكاتبه كرده است و خليفه را بر پادشاه عهد و پيمانها هست و او را نيز بر خليفه بهمچنين عهود متقابل هست، چنانچه بساسيري را ترجيح ميدهد.
روابط بين پادشاه و خليفه قطع شده محسوب ميشود و هر گاه او را بدور سازد (تبعيد كند) و ببغداد آيد، تدبير امور ديوان با وي خواهد بود. ملك رحيم با آن كس كه بهمراهش بود گفت: ما متابعت از اوامر ديوان مينمائيم و از ديوان جدا هستيم.
سبب جدائي بساسيري از ملك رحيم چنان بود كه گفتيم و بساسيري به شهر نور الدوله دبيس بن مزيد كه ميان آنها وابستگي سببي بود برفت. و ملك رحيم رو ببغداد
ص: 313
روانه شد. طغرل‌بيك رسولي نزد خليفه فرستاد و در اظهار طاعت و بندگي مبالغه كرد. و به تركهاي بغداد پيام فرستاد و آنان را نويدهاي خوشايند و بخشش داد.
تركها زير بار نرفتند و انكار آن كردند و به خليفه در اين معني چنين نوشتند و گفتند كه:
ما با بساسيري آنچه كرديم. او سرور ما و بزرگ و پيشرو ما با پيشوائي امير المؤمنين بود و امير المؤمنين بما وعده بدور نگاه داشتن اين دشمن (مقصود طغرل‌بيك است) بداد و اكنون مي‌بينيم كه او نزديك بما رسيده و از آمدنش جلوگيري نشده است و از خليفه تقاضا نمودند كه در باز گرداندن او (طغرل‌بيك) پيشقدم بشود. خليفه در پاسخ آنها بنا را بمغالطه گذاشت و رئيس الرؤساء آمدن طغرل‌بيك را خواهان بود و انقراض دولت ديلميان را ميخواست.
در نيمه رمضان ملك رحيم به بغداد رسيد و رسولي نزد خليفه فرستاد و اظهار بندگي كرد و اينكه كار خود را تسليم خليفه نموده كه آنچه عواطف او مقتضي ميداند نسبت باو در تقرير قواعد امور با سلطان طغرل‌بيك انجام دهد و همچنين امرائي كه با ملك رحيم بودند، پذيرفتند و گفتند مصلحت چنين اقتضاء مينمايد كه سپاهيانيكه چادرهاي خويش در بيرون شهر بغداد بر پا داشته‌اند، از آنجا انتقال به حريم (شهر) پيدا كنند و رسولي به نزد طغرل‌بيك بفرستند و بذل طاعت و خطبه خواندن بنام او بنمايند. اين صلاح انديشي پذيرفته شد و انجام دادند و رسولاني نزد طغرل‌بيك روانه داشتند و طغرل خواسته‌هاي آنان را پذيرفت و نويد بخشش بايشان داد.
خليفه در خطبه خواندن بنام طغرل‌بيك در مساجد بغداد پيشقدمي نمود و هشت روز مانده از رمضان اين سال بروز جمعه بنام طغرل‌بيك در جوامع بغداد خطبه خوانده شد. طغرل‌بيك رسولي نزد خليفه ببغداد فرستاد و اجازت ورود بشهر را گرفت و اجازت داده شد. وزير (خليفه) رئيس الرؤساء با موكبي عظيم مركب از قضاة و نقباء و اشراف و شهود و مستخدمان و اعيان دولت كه اعيان امراء سپاه ملك رحيم هم جزء آنها بودند به پيشواز طغرل‌بيك رفتند. طغرل به نهروان رسيده بود و وزير خود ابا نصر كند ري را با گروهي از امراي خويش باستقبال آن موكب روانه داشت. و همينكه رئيس الرؤساء بحضور سلطان طغرل‌بيك رسيد رسالت خليفه را بوي ابلاغ كرد و از
ص: 314
او خواست كه در مورد خليفه ملك رحيم و امراء لشكر سوگند ياد كند و كرد و طغرل‌بيك روز دوشنبه پنج روز مانده بماه (رمضان) وارد بغداد شد و در «باب الشماسيه» فرود آمد. و قريش بن بدران حكمران موصل كه پيش از اين گفته بوديم به طاعت طغرل بدر آمده بود. در اينجا به طغرل‌بيك رسيد.

بيان هجوم عامه در بغداد به سپاهيان سلطان طغرل‌بيك و دستگيري ملك رحيم‌

چون سلطان طغرل‌بيك وارد بغداد شد. افراد سپاهي براي خريد آنچه خواهان بودند از مردم شهر و تفرج ببغداد آمدند. اهالي شهر با آنها حسن سلوك و نيكرفتاري كردند، فرداي آن روز كه روز سه‌شنبه بود. بعضي از افراد سپاهي به «باب الدزج» آمدند كه از مردم آن كوي «كاه» بخواهند و اهالي نمي‌فهميدند آنها چه ميخواهند و كمك خواستند. عامه مردم بناي قال مقال گذارده بآنها سنگ پراندند و عليه آنان جنجال كردند.
مردم قال و قيل و فرياد آنها را شنيدند و گمان كردند ملك رحيم و سپاهيانش مصمم به جنگ با طغرل‌بيك شده‌اند، شهر سراسر تكان خورد و از هر گوشه آن سيل مردم سرازير شده و غزها را هر جا در محلات شهر مييافتند، ميكشتند. مگر سكنه كرخ كه آنها متعرض عزها نشدند، بلكه آنان را در كوي خويش گرد آورده حفظ كردند.
سلطان طغرل‌بيك از عمل اهالي كرخ و حمايت ايشان از ياران خود، آگاه شد، دستور داد با اهالي كرخ نيكرفتاري بشود، و عميد الملك وزير، كس نزد عدنان- بن الرضي نقيب علويان فرستاد امر باحضار او كرد، و حاضر شد و عميد الملك از جانب سلطان از او سپاسگزاري كرد و بفرمان سلطان يك گروه سوار در اختيار او قرار داد كه محله (كرخ) را پاسداري و حراست كنند.
و اما عامه مردم بغداد، بآنچه انجام داده بودند قانع نشدند و از شهر بيرون شدند
ص: 315
و جمعي از سپاهيان نيز با آنها همراه بودند و قصد اردوگاه سلطاني نمودند، چنانچه ملك رحيم و سپاهيانش بدنبال آنها ميرفتند، بآنچه ميخواستند بكنند، دسترسي پيدا ميكردند. و لكن ملك رحيم و سپاهيانش تخلف نمودند و نرفتند و اعيان اصحاب ملك رحيم به دار الخلافه داخل شدند و در آنجا اقامت نمودند تا هر گونه تهمتي از خود را رد كرده باشند بگمان اينكه اين كار بحال آنان سودمند خواهد بود.
و اما سپاهيان در اردوگاه طغرل‌بيك چون عمل مردم عامه را نگريستند و خروج آنها را از شهر ديدند با آنها جنگيدند و گروه زيادي از طرفين كشته شدند و عامه رو بهزيمت نهادند و عده‌اي از آنان زخمي و اسير شدند و غزها بخش «درب يحيي» و «درب سليم» كه خانه شخصي رئيس الرؤساء و خانواده او در آن بخش واقع شده بود، غارت كردند و همه را مورد تاراج قرار داده و «رصافه» و تربت خلفاء را غارت و بيغما بردند و اموالي برون از شمار بدستشان افتاد زيرا كه اهالي آن بخشها به اعتقاد اينكه محلي مورد احترام است. اموال و دارائي خويش بآن محل انتقال داده بودند و دامنه نهب و غارت گسترده شد و تا به اطراف «نهر المعلي» برسيد و بليه تشديد شد و ترس مردم را فرا گرفت و مردم دارائي و اموال خود به «باب النوبي» و «باب العامه» و «جمع القصر» نقل نمودند و از كثرت ازدحام و مزاحمت همه كارها موقوف گرديد.
فرداي آن روز طغرل‌بيك، كس نزد خليفه فرستاد و نكوهش كرد. و جريان اين رويداد را منسوب به ملك رحيم و سپاهيان او كرد و پيام داد: هر گاه حاضر شدند. ساحت آنها بري خواهد شد و اگر تأخير در حضور روا داشتند، يقين پيدا ميكنم آنچه كه رخ داده از انديشه و ترتيبي بوده كه آنها در اين كار دادند.
براي ملك رحيم و اعيان اصحابش امان فرستاد، و خليفه پيش افتاد و قصد حضور نزد سلطان طغرل‌بيك كردند. و همگي سوار شدند، و خليفه رسولي با آنها فرستاد و آنها را مبرا از آنچه بخاطر سلطان خطور كرده است بدانست. آن گروه چون به چادرهاي سلطان طغرل‌بيك رسيدند. غزها غارتشان كردند. رسولان و گماشتگان خليفه را كه با آنها بودند تاراج نموده، چارپايان و پوشاك آنها
ص: 316
را ربودند.
همينكه ملك رحيم وارد چادر سلطان شد. امر به دستگيري او همراهانش كرد و همه آنها را دستگير كردند. اين رويداد در آخر ماه رمضان رخ داد و دستگيرشدگان زنداني شدند سپس ملك رحيم را به قلعه «سيروان» انتقال دادند. سلطنت ملك رحيم بر بغداد شش سال و ده روز بود. و نيز قريش بن بدران، فرمانرواي موصل و اعرابي كه با او همراه بودند، مورد نهب و غارت غزها قرار گرفتند. و خود قريش يغما شده، نجات پيدا كرد. و به چادر بدر بن مهلهل پناه برد و در آنجا او را زير پوششها مخفي از ديد غزها نگهداشتند.
پس از آن سلطان از اين ماجرا آگاه شد و كس نزد او فرستاد و بوي خلعت بخشود محض تسكين خاطرش امر كرد نزد ياران و بكوچ‌نشين خويش باز گردد.
خليفه براي سلطان پيام فرستاد، و دستگيري ملك رحيم و ياران او و غارت بغداد را محكوم دانست و رد كرد و گفته بود: آنها (ملك رحيم و يارانش) بدستور من و زينهاري كه بايشان داده بودم رو به سوي تو نهادند. آنها را بايد آزاد كني و گر نه من بغداد را ترك خواهم كرد. زيرا من كه تو را برگزيدم و دعوتت كردم باين اعتقاد بودم كه تو بر تعظيم اوامر شريفه ميافزائي و حرمت حريم را بزرگ ميشماري و اكنون كار را وارونه و بر ضد آنچه اعتقاد داشتم مي‌بينم. با ارسال اين پيام طغرل بعضي را آزاد كرد. و تمام اقطاعات سپاهيان الرحيم (ملك رحيم) را تصرف كرد و بآنها دستور داد، براي رزق و روزي خويش بروند كوشش و تحصيل آن براي خويش كنند. بسياري از آنها رو به بساسيري نهادند. و ملازم او گرديدند و جمع او انبوه گرديد.
طغرل‌بيك دستور داد اموال تركهاي بغداد را تصرف نموده بگيرند و به نور الدوله دبيس پيام فرستاد كه بساسيري را از نزد خود تبعيد كند و كرد و بساسيري چنانكه ياد خواهيم كرد. به قلمرو مالك در شام رفت. طغرل‌بيك به المستنصر صاحب مصر نامه نوشت و او را دعوت به طاعت خود كرد. و نور الدوله در قلمرو خويش
ص: 317
بنام طغرل خطبه خواند. و غزهاي سلجوقي در سواد بغداد پخش شدند و جهت غربي بغداد را از تكريت تا نيل و در جهت شرقي تا نهروان و نواحي پائين دست را بباد يغما و تاراج گرفتند و در غارتگري آنچنان اسراف روا داشتند كه بهاي گاو در بغداد از پنج به ده. و الاغ از دو به پنج «قيراط» بالا رفت و آباديهاي سواد بغداد مبدل به ويرانه شد و اهالي آنها از آنجاها رفتند.
سلطان طغرل بصره و اهواز را براي هزار سب بن بنكير بن عياض در قبال سيصد و شصت هزار دينار تضمين كرد. و ارجان را به اقطاع بوي داد. و امر كرد در اهواز بدون نواحي كه تضمين آنها كرده است بنام خود خطبه بخواند. و قرميسين و توابع آن را به امير ابا علي بن ابي كاليجار به اقطاع داد. و به اهالي كرخ دستور داد كه سحرگاهان در اذان صبحگاهي بگوييد: «الصلاة خير من النوم» (نماز به از خوابيدن است) و امر به تعمير و مرمت دار الملك كرد و تعمير شد و مزيد بر گذشته تزيين گرديد و در شوال بدانجا نقل مكان كرد.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال ميان فقهاي شافعي و حنبلي در بغداد فتنه‌اي بر پا شد. پيشرو حنبلي‌ها ابو علي بن فراء و ابن تميمي بودند و گروه بسياري از عامه (مردم عوام) بدنبال آنها افتادند و انكار ذكر بسم اللّه الرحمن الرحيم به آشكارا نمودند (جهد به بسم اللّه) و منع از ترجيع در اذان (گويا مقصود تكرار جمله مثلا «حي علي الصلاة» باشد) و «قنوت» در فجر (نماز صبح) نمودند. و به ديوان خليفه رسيدند و در آنجا اختلاف تسويه نگرديد. حنبليها به مسجد «باب الشعير» رفته و امام جماعت آنجا را بسبب جهر به بسم اللّه غارت كردند. او بيرون آمد و قرآن بدست گرفت و گفت: از مصحف (قرآن) آن را (بسم اللّه را) بزدائيد تا نخوانم و نگويم! در اين سال در مكه گراني فزون از حد رويداد. و بهاي ده رطل نان به يك دينار مغربي رسيد، سپس يافتن نان دشوار شد. و مردم و حجاج مشرف به هلاكت شدند
ص: 318
. خداوند بزرگ آنقدر ملخ برايشان فرو فرستاد كه زمين را پر كردند و مردم بجاي نان از آن برخوردار شدند. و چون حاجيان بازگشتند زندگي بر اهل مكه آسان گرديد. علت آن گراني عدم فيضان نيل بنابر معمول همه ساله بود، و طعامي از آنجا (مصر) حمل بمكه نشده بود.
در اين سال در يمن شخصي بنام ابي كامل علي بن محمد صليحي پيدا شد و بر يمن چيره گرديد. قبلا او معلم بود و گروهي گرد خود جمع آورد و خود را منتسب به صاحب مصر (المستنصر، علويان) نمود و تظاهر به طاعت از او كرد. جمع او كثرت پيدا كرد و بر بلاد چيره شد و بر ابن سادل و ابن كريدي مقيمين در آنجا كه در طاعت القائم بامر اللّه بودند، برتري يافت و تظاهر بمذهب باطنيه ميكرد.
در اين سال محمود خفاجي بنام المستنصر علوي صاحب مصر در «شفاثا» و «العين» خطبه خواند و بطاعت او درآمد.
در شوال اين سال قاضي القضاة ابو عبد اللّه بن علي بن ماكولا درگذشت. مولد او بسال سيصد و شصت و هشت بود و بيست و هفت سال در مقام قضا جاي داشت و شافعي مذهب و مردي با ورع و پاك و امين بود و بعد از او ابو عبد اللّه محمد بن علي بن دامغاني حنفي بجاي او به قضا نشست.
در ذي قعده اين سال ذخيرة الدين ابو العباس محمد ابن امير المؤمنين درگذشت مولد او در جمادي الاخره بسال چهار صد و سي و يك بود.
در اين سال ملك رحيم، پيش از رسيدن طغرل‌بيك ببغداد وزير علي ابي عبد اللّه عبد الرحمن بن الحسين بن عبد الرحيم را دستگير كرد و او را در چاه دار الملك افكند و سر چاه را بپوشاند، او و وزيري بود كه در دولت ملك رحيم مسلط بر حكم بود.
در محرم اين سال، قاضي ابو القاسم علي بن محسن بن علي تنوخي درگذشت مولد او در بصره بسال سيصد و پنجاه و شش بود و فرزند صغيري از وي بجاي ماند كه ابو الحسن محمد بن علي باشد كه او هم در شوال سال چهار صد و نود و چهار درگذشت و با فوت او خاندان (تنوخي) منقرض شد. قاضي ابو عبد اللّه بن دامغاني گويد:
بر ابي القاسم پيش از مرگش باندك زماني وارد شدم اين فرزند را كه از جاريه‌اي داشت
ص: 319
بر من نمود و گريست. گفتم: بخواست خدا زندگي خواهد كرد و تو او را تربيت كني.
گفت: هيهات. بخدا پرورش نيابد مگر در يتيمي و اين دو بيتي را خواند:
اري ولد الفتي كلا عليه‌لقد سعد الذي امسي عقيما
فاما ان تربيه عدواو اما ان تخلفه يتيما مفاد اين دو بيت بفارسي چنين است: فرزند آزاد مرد را مي‌بينم كه گرانبار بر اوست. و نيك بخت آن كس كه سترون (عقيم) به زيست و چنان فرزندي را با دشمني پرورش دهد و يا آنكه او را يتيم پشت سر گذارد و چنانكه گفته بود يتيم بزرگ شد.
در جمادي الاولاي اين سال ابو محمد حسن بن رجاء الدهان لغوي درگذشت.
در جمادي الاخره همين سال ابو القاسم منصور بن حمزه ابراهيم كرخي، از كرخ جدان درگذشت و فقيه شافعي بود.
در رجب ابو نصر احمد بن محمد ثابتي فقيه شافعي درگذشت. او از جمله شيوخ اصحاب ابي حامد اسفراييني بود.
در شعبان، ابو البركات حسين بن علي عيسي الربعي نحوي درگذشت او از جانب وزيران بغداد نيابت ميكرد
.
ص: 320

448 سال چهار صد و چهل و هشت‌

بيان زناشوئي خليفه با دختر داود برادر طغرل‌بيك‌

در محرم اين سال امير القائم بامر اللّه جلوس عام نمود. عميد الملك كندري وزير طغرل‌بيك و گروهي از امراء حضور يافتند. از جمله آنان: ابو علي ابن ملك ابي كاليجار و هزار سب بن بنكير بن عياض كردي و ابن الشوك و غيرهم از اميران تركان از سپاه طغرل‌بيك بودند.
عميد الملك وزير طغرل‌بيك بر پاي خاست و در دست گرزي داشت. آنگاه رئيس الرؤساء خطبه خواند و عقد زناشوئي ارسلان خاتون كه نامش خديجه دختر داود برادر سلطان طغرل‌بيك بود. با خليفه به بست و خليفه بنفسه آن نكاح را پذيرفت در مجلس عقد نقيب النقباء ابو علي بن ابي تمام و عدنان ابن شريف الرضي نقيب علويان و قاضي القضاة مارودي و غيرهم حضور داشتند و نيز در شعبان اين سال خاتون بخليفه اهداء شد و مادر خليفه شبانه رفت و او را بوي سپرده. او (عروس) خويش را بخانه فرزندش (خليفه) برد.

بيان جنگ ميان بردگان معز بن باديس و بردگان فرزندش تميم‌

در اين سال ميان بردگان المعز كه در مهديه اقامت داشتند. و بردگان پسرش تميم منازعه‌اي كه داشتند و منتهي بجنگ و ستيز گرديد. پيكاري رويداد و مردم عام و زويله و ساير كسان از افراد ناوبانان با بردگان تميم بپاخاستند و بردگان المعز
ص: 321
را بيرون راندند و بسياري از آنها را كشتند و اين نو بيان (منسوب به نوبه) بسبب قتل تميم از كشتار بردگان پدرش موقعي كه ملك باو رسيد باو گرويدند.

بيان آغاز دولت ملثمين (نقابداران)

در اين سال ابتداي كار ملثمين (نقابداران) آغاز گرديد [ (1)] و آنان قبائلي بودند منسوب به حمير و مشهورترين‌شان «متولذ» بود و از او بود امير المسلمين علي بن يوسف بن تاشفين و قبائل مشهور ديگر ولمته بودند.
نخستين حركت آنها از يمن در ايام ابي بكر صديق رضي اللّه عنه بود كه آنان را به شام روانه داشت و از آنجا بمصر نقل مكان كردند و با موسي بن نصير بمغرب (شمال افريقا مقصود است) داخل شدند و با طارق (طارق بن زياد كه از تنگه غربي مديترانه عبور كرد و وارد اسپانيا شد و آن تنگه مشهور به جبل طارق گرديد. م.) به طنجه رفتند. و در آنجا دوست داشتند كه جدا زندگاني كنند و وارد صحرا شده و تا اين زمان در صحرا متوطن بودند.
همينكه اين سال فرا رسيد، مردي از آنها بنام جوهر از قبيله جداله به قصد گزاردن حج عزيمت كرد. او مردي دوستدار دين و اهل آن بود، در قيروان به فقيهي گذشت كه گروهي نزد او فقه ميآموختند و گفته شده كه او به ظن غالب ابو عمران نامي بوده است. جوهر بدرس او گوش فرا داد و از حال ايشان درشگفت شد.
چون حج گذارد و بازگشت به آن فقيه گفت: ما در صحرا چيزي جز «شهادتين» و نمازگزاردن بعضي خواص نداريم. يكي را با من همراه كن كه شرايع اسلام به آنان بياموزاند. آن فقيه مردي بنام عبد اللّه بن ياسين كزولي را، همراه او كرد. اين شخص فقيهي صالح و با شهامت بود و با جوهر برفت تا اينكه هر دوي آنها به قبيله لمتونه رسيدند جوهر از شتر خود بزير آمد و زمام شتري را كه عبد اللّه بن ياسين بر آن سوار بود محض تكريم و تعظيم شريعت اسلام بگرفت و براه افتاد. مردم قبيله جوهر را پيشواز
______________________________
[ (1)] (با ضم لام) گردن و اطراف و چانه تا زير بيني را از پائين و از بالا سر را تا روي پيشاني ميپوشانده است. م.
ص: 322
كرده سلامتش را تهنيت گفتند و درباره آن فقيه از او پرسيدند او كيست؟ گفت: اين مرد حامل سنت رسول خدا صلي عليه و سلم است و با من آمده است كه آنچه درباره دين لازم است به شما بياموزاند، پس او را گرامي داشته خوش آمد گفتند و جوهر و او را نزد خويش فرود آوردند و گفتند: شريعت اسلام را براي ما ياد كن. و عقايد و فرايض اسلام را برايشان بازگو كرد. آنها گفتند: آنچه از نماز و زكوة بيان كردي بدانها نزديك هستيم و اما اينكه گفتي: هر كس بكشد، كشته ميشود. و هر كس به دزد دستش بريده ميشود و هر كس زنا كند تازيانه ميخورد يا سنگسار ميشود، كارهائي است كه ملزم نتوانيم شد. و از اينجا رو به ديگران روان شو.
هر دوي آنها از آن نقطه كوچ كردند، شيخ بزرگي از آن قبيله بآنان نگريست و گفت: ناگزير اين شتر در اين صحراء شأني خواهد يافت كه در گيتي از آن ياد خواهند كرد.
جوهر و فقيهي كه بهمراه او بود به قبيله جداله كه قبيله جوهر بود رسيدند. عبد اللّه بن ياسين از آنها و قبايلي كه مجاور آن قبيله بود دعوت به احكام شريعت و آنها را تبليغ كرد برخي اطاعت كردند. بعضي هم سرپيچي كرده زير بار نرفتند.
سپس مخالفان گرد آمدند و متشكل شدند. ابن ياسين به كسانيكه اطاعت كرده احكام دين را گردن نهاده بودند گفت: بر شما واجب شد كه با اين گروه كه مخالفت با حق كردند. و انكار شرايع اسلام نمودند و آماده براي پيكار با شما شدند، جنگ كنيد. من پرچمي براي شما افراشته دارم و اميري را بر خود گزين كنيد. جوهر باو گفت: تو امير باش گفت: نه، زيرا كه من حامل امانت شريعت هستم و لكن تو امير باش. جوهر گفت: هر گاه من اين كار را بپذيرم قبيله من بر مردم چيره ميشود و گناهش بار گردن من خواهد بود. ابن ياسين باو گفت: عقيده من بر اين است كه ابا بكر بن عمر رئيس لمتونه و بزرگ آن قبيله كه مردي آقاست و سروري دارد و راه و روش سياسي دارد و مطاع قوم خود ميباشد بدين امر برگزينيم و او بسبب حب رياست دعوت ما خواهد پذيرفت و قبيله‌اش از وي پيروي خواهد كرد و ما نيرو خواهيم يافت.
پس نزد ابا بكر بن عمر رفتند و اين امر بر او عرضه داشتند و پذيرفت و عقد بيعت بنام او بستند و ابن ياسين او را امير المسلمين ناميد و به جداله بازگشتند و كسانيكه
ص: 323
اسلامشان پسنديده بود براي او گرد آوردند و ابن ياسين آنان را به جهاد در راه خدا برانگيخت و تشويق كرد و آنان را «مرابطين» ناميد، مخالفان عليه آنها گرد آمدند و لكن مرابطين (كه ميتوانيم آنها را وابستگان هم بناميم) با آنها جنگ نكردند بلكه ابن ياسين و ابو بكر بن عمر از مصلحين و از قبايل آنها عليه اشرار ياري خواستند و به استمالت آنها كوشيد و بخود نزديكشان كردند، تا جائي كه دو هزار نفر از افراد تباهكار و اهل فساد را جذب نمودند و آنها را در نقطه ترك كرد، گرداگردشان خندق كشيد و حفظ كردند. پس از آن قومي را بعد از قوم ديگر بيرون آورده كشتند.
در اين هنگام بود كه اكثر قبايل صحرانشين طاعت آنان را گردن نهادند و از آنها بترسيدند و شوكت «مرابطين» قوت گرفت.
از سوي ديگر عبد اللّه بن ياسين سرگرم با مردانش بود. و گروهي گرد او جمع آمدند كه در محضر او فقه ميآموختند. همينكه او و ابو بكر بن عمر نسبت به جوهر جدالي استبداد روا داشتند و ديگر او را در حكم دخالتي نبود. دچار رشك و حسد شد و پنهاني بناي فساد در كار را گذاشت. از كارهاي او آگاهي حاصل شد و مجلسي تشكيل گرديد. و آنچه درباره‌اش گفته شده بود به ثبوت رسيد، حكم به قتل او صادر شد زيرا كه بيعت را شكسته و عصيان ورزيده و خواسته با اهل حق جنگ كند. او را بعد از آنكه دو ركعت نماز گذارد و ابراز مسرت از كشته شدن خود بخاطر ديدار خداي بزرگ كرد. كشتند آنگاه تمام قبائل بر طاعت آنها اجتماع كردند و هر كس مخالفت آنها ميكرد او را مي‌كشتند.
چون در سال چهار صد و پنجاه بلادشان دچار قحطي شد. ابن ياسين ضعفاي آنها را امر كرد به سوس براي گرفتن زكوة بروند. نود مرد از آنها بيرون شدند و به سجلماسه وارد شده و طلب زكوة كردند. مقدار با ارزشي برايشان جمع‌آوري شد و بازگشتند.
پس از آن محيط صحراء بر آنها تنگنا گرديد، خواستند اظهار كلمه حق نمايند و خواستند از دريا گذشته به اندلس بروند و با كفار جهاد كنند و به قصد سوس اقصي بيرون شدند، مردم سوس با آنها جنگيدند و مرابطون منهزم شده
ص: 324
و عبد اللّه بن ياسين فقيه در آن گير و دار كشته شد. ابو بكر بن عمر برگشته و سپاهي گرد آورده و با دو هزار سوار رو به سوس نهاد. از بلاد سوس و زناته دوازده هزار سوار براي نبرد با آنها گرد آمدند. ابو بكر بن عمر براي آنها پيام فرستاد و گفت:
راه بگشاييد تا ما به اندلس برويم و با دشمنان اسلام جنگ كنيم. آنها خواست او را نپذيرفتند. ابو بكر نماز گذارد و نيايش خداي بزرگ كرد و گفت: خداوندا اگر ما بر حق هستيم ياريمان كن و گر نه ما را از اين دار دنيا راحت كن. سپس دست بجنگ گشود و خود و يارانش با صدق نيت پيكار نمودند و خداي بزرگ آنها را ياري كرد و اهل سوس و همراهانشان رو بهزيمت گذاشتند و كشتار بسيار از آنها شد و مرابطون اموال و اثاث آنها را به غنيمت گرفتند و ابو بكر و يارانش روحيه‌شان قوت پيدا كرد و به سجلماسه رفتند و از اهالي سجلماسه مطالبه زكوة كردند و بآنها ندادند و حكمران سجلماسه رو بآنها نهاد و با آنان جنگ كرد.
مرابطون او را شكست داده و كشتند و به سجلماسه وارد شده و بر آنجا چيره شدند اين واقعه در سال چهار صد و پنجاه و سه رويداد
.
ص: 325

بيان فرمانروائي يوسف بن تاشفين‌

چون ابو بكر بن عمر سجلماسه را تصرف كرد. حكومت آنجا را به يوسف بن تاشفين لموني كه از بني اعمام نزديك باو بود واگذار كرد و خود به صحرا برگشت. روش يوسف نسبت به رعيت نيك بود و با آنها نيكرفتاري كرد و از آنها زكوة چيزي نگرفت و مدتي در صحرا اقامت كرد. سپس ابو بكر بن عمر به سجلماسه بازگشت و يك سال در آنجا اقامت گزيد. خطبه و امر و نهي مر او را بود و برادرزاده خويش ابا بكر بن ابراهيم بن عمر را بجانشيني خود گمارد و سپاهي از مرابطين مجهز نمود و به فرماندهي يوسف ابن تاشفين به سوس گسيل داشت و سوس بدست ابن تاشفين گشوده شد.
يوسف مردي متدين، خير، با حزم، و درايت و كياست و مجرب بود و تا سال چهار صد و شصت و دو باقيماندند. و ابو بكر بن عمر در صحراء درگذشت.
طوايف مرابطين اجتماع نمودند و يوسف بن تاشفين را بحكومت بر خودشان گزين نمودند و به امير المسلمين ملقبش ساختند. حكومت در بلاد مغرب با زناته بود و در روزگاران فتنه و آشوب شورش كرده بودند و حكومتي بدو مذموم و بد كردار و بي‌سياست و بيدين بود. امير المسلمين و طايفه او بر نهج سنت و پيروي از شريعت عمل ميكردند و مردم مغرب از او ياري خواستند، و او بياري آنها شتافت و قلعه به قلعه و شهر بشهر را با سهلترين مساعي بگشود و رعايا دوستدار او شدند و احوال آنها بهبود يافت.
پس از آن يوسف قصد موضع شهر مراكش كرد، كه زيروزبر شده بود و آبادي در آن پديد نبود. و آن نقطه موضع متوسطي در بلاد مغرب چون قيروان در افريقيه بود. مراكش زير جبال «مصامده» قرار داشت كه مردم آن از حيث قوت و داشتن دژهاي منيع و بلند اشد مردم آن ديار بودند. يوسف در آنجا طرح شهر مراكش را ترسيم و پي‌ريزي كرد تا بر مردم كوهستاني آن ناحيه، چنانچه خواستند
ص: 326
فتنه‌اي برانگيزاند تقويت شده باشد و آنجا را مقر خود ساخت و بلاد پيوسته بدان منطقه را مانند سبته و طنجه و سلا و غيرها را تصرف كرد و سپاهيانش افزون گرديدند.
گروهي از قبيله لمتونه و غيرهم بيرون شدند و در اين هنگام بود كه لئام (نقاب ويژه) خود را تنگتر به بستند. آنها پيش از آنكه بمتصرفاتي دست‌يابي پيدا كنند. در صحرا بسبب گرمي و سردي هوا چنانكه اعراب ميكنند متلثم بودند و اكثر براي پوشش رنگ سبزه سير و تندي كه داشتند و همينكه موفق به تصرف بلاد شدند لئام را تنگتر به بستند.
و گفته شده است كه سبب «لئام» آنها اين بود كه طايفه‌اي از لمتونه بقصد تاخت بر دشمن بيرون شدند. دشمن بمخالفت آنها و بخانه‌هاي آنها روي نهاد.
در خانه‌هايشان جز مردان سالخورده و جوانان نو سال و زنان كسي نبود. و سالخوردگان همينكه محققا دانستند كه دشمن است كه رو بآنها نهاده زنان را دستور دادند، لباس مردان بپوشند و روي تنگ، جز چشمان خود بپوشانند تا شناخته نشوند و سلاح بپوشند زنان اين دستور را اجراء كردند، سالخوردگان پيش افتادند و نوجوانان بدنبال آنها و زنان گرداگرد خانه‌ها بگرفتند همينكه دشمن بر آنها مشرف گرديد. گروهي بسيار در برابر خود بديد و گمان كرد مردان هستند و گفت: اينها از حرمهاي خود تا سر حد مرگ جنگ ميكنند. بهتر آنكه ستوران و گوسپندان بگيريم و برويم، اگر بدنبال ما آمدند در بيرون از حريم آنها ميجنگيم.
در اثناء آنكه سرگرم جمع‌آوري ستوران و گله و رمه از چراگاهها بودند.
مردان آن ناحيه از راه رسيدند و دشمن بين آنها و زنان (مسلح) قرار گرفت. و از دشمن كشتاري بزرگ كردند. و كساني را كه زنان كشتند بيشتر بودند. و از آن زمان «لئام» را سنتي قرار دادند كه ملازم زندگي‌شان بود. و پير از جوان شناخته نشود و شب و روز آن را از خود بدور نميكنند و آنچه درباره «لئام» گفته شده اينست:
«قوم لهم درك العلي في حميرو ان انتموا صنهاجة فهم هم»
ص: 327 «لما حووا احراز كل فضيلةغلب الحياء عليهم فتلثموا» مفاد دو بيت بالا بفارسي اينست كه: قومي از حمير بلنديها يافتند و چنانچه صنهاجه خود را منسوب بدانها كند. خود همان (حمير) هستند و چون هر فضيلتي احراز نمودند، آزرم برآنها چيره گرديد روي پوشيده داشتند. باقي اخبار امير المسلمين را بخواست خداي بزرگ در مواقع خود ياد خواهيم كرد.

بيان سپيدگرائي ابي الغنائم بن محلبان‌

در اين سال علاء الدين ابو الغنائم بن محلبان در واسط سپيد جامه بپوشيد [ (1)] و براي علويان مصر خطبه خواند. سبب آن اين بود كه رئيس الرؤساء از او سعايت كرد و نظر به واسط و توابع آن بدوخت. ديگران پذيراي نظر ابي الغنائم شد و بدان صوب سرازير شدند و گروهي از اعيان آن ناحيه باو روي آوردند. و گروه انبوهي را متشكل ساخت و بوسيله مردم بطايح تقويت شد و در جهت غربي واسط خندقي حفر كرد و با روئي بساخت و از كشتيهاي خليفه كه از آن ناحيه ميگذشتند ماليات گرفت. رئيس الرؤسا ابو نصر عميد عراق را بجنگ با او روانه داشت. و هر دو گروه با هم جنگيدند و ابن محلبان منهزم شد و عده بسياري از يارانش اسير شدند.
ابو نصر خود را بباروي شهر رساند. عامه مردم از بالاي باروي شهر با او جنگ كردند پس از آن شهر تسليم شد. و ابو نصر به اهالي شهر دستور داد خندق را پر و باروي شهر را خراب كنند. بعد از انجام اين كار ببغداد برگشت او همينكه آنجا را ترك كرد.
ابن فسا نجس بآن ناحيه بازگرديد و ديه عبد اللّه را غارت كرد و هر شخص نابينائي را كه در واسط بديد بكشت و خطبه‌خواني بنام مصريان را اعاده نمود و به اهالي هر محله دستور داد آنچه از باروي شهر در بخش مسكوني آنها واقع شده است بسازند.
از آن سوي منصور بن حسين به مدار عزيمت كرد و ببغداد پيام فرستاد و طلب
______________________________
[ (1)]- عباسيان شعارشان سياه جامگي بود و سپيدگرائي نشانه روگرداني از عباسيان تلقي ميشد. م.
ص: 328
ياري كرد. عميد عراق و رئيس الرؤساء باو نوشتند و دستور دادند كه باتفاق ابن هيثم به واسط بروند و آنجا را محاصره نمايند. و آنان با كسانيكه بهمراه داشتند به واسط رفتند و از سمت خشكي و آب آنجا را محاصره كردند.
اين محاصره به سال چهار صد و چهل و نه رويداد. و گراني آنچنان شدت پيدا كرد كه هر پنج رطل خرما و نان و شكمبه گوساله به يك دينار بالا رفت و هر گاه خبازي يافته ميشد بيست رطل را بديناري باو ميفروختند.
سپس محصورين ضعيف و از حصار منزجر شدند. ابن فسانجس براي جنگ بيرون شد. و لكن پايداري نتوانست كردن و گروهي از يارانش كشته شدند و بآن سوي باروي شهر گريختند، جماعتي از مردم واسط از منصور بن حسين طلب زينهار و تأمين نمودند. ابن فسانجس واسط را ترك كرد و به قصر ابن اخضر رفت. گروهي از سپاهيان بدنبالش رفتند تا با او بجنگند، او را نزديك دريافتند و خود و خانواده‌اش را اسير نمودند و ببغداد بردند. در صفر سال چهار صد و چهل و نه به بغداد وارد شد.
و او را بر شتري سوار و پيراهن سرخي بر او پوشاند و بر سرش طرطور (پوشاكي شبيه چادر نماز باشد م.) انداخته، دارش زدند
.
ص: 329

بيان جنگ ميان بساسيري و قريش‌

در سلخ شوال اين سال جنگي ميان بساسيري و قريش بن بدران حكمران موصل رويداد. نور الدوله دبيس بن مزيد همراه بساسيري و قتلمش پسر عم سلطان طغرل‌بيك در كنار قريش بود. قتلمش نياي پادشاهان اولاد قلج ارسلان بود. سهم الدوله ابو الفتح بن عمرو نيز با قريش بن بدران ميبود. جنگ در ناحيه سنجار رخ داد و نبرد هر دو گروه با يك ديگر شدت يافت و منتهي به هزيمت قريش و قتلمش گرديد و بسياري از همراهانشان كشته شدند.
قتلمش از مردم سنجار سختي بسيار ديد و در آزار او و يارانش بيداد كردند و قريش بن بدران زخمي شد و با حالت مجروح نزد نور الدوله آمد. وي او را خلعتي كه از مصر فرستاده شده بود بوي بخشيد و قريش آن را بپوشيد و بجمع آنها پيوست و رو بموصل نهادند و در آنجا بنام المستنصر باللّه خليفه مصر خطبه خواندند. قبلا با خليفه مصري درباره طاعت خود از او مكاتبه كرده بودند. المستنصر باللّه براي بساسيري و نور الدوله دبيس بن مزيد. و جابر بن ناشب و مقبل بن بدران برادر قريش و ابي الفتح بن ورام و نصير بن عمر و ابي الحسن بن عبد الرحيم و محمد بن حماد خلعت فرستاد و قريش بن بدران هم بر آن جمع اضافه شد.

بيان عزيمت سلطان طغرل‌بيك به موصل‌

همينكه اقامت سلطان طغرل‌بيك در بغداد بدرازا كشيد. و زيانكاري سپاهيانش شمول كلي نسبت بمردم پيدا كرد ورود لشكريان بشهر مردم را از حيث مسكن دچار تنگي كردند. و بر قوت و غذاي مردم
ص: 330
چيره شدند، و هر كار ناروائي انجام دادند، خليفه القائم بامر اللّه به رئيس الرؤساء وزير خود دستور داد نامه‌اي به عميد الملك كندري وزير سلطان طغرل‌بيك بنويسد و او را احضار كند و هر گاه حاضر شد از جانب خليفه باو بگويد كه سلطان طغرل‌بيك را از جور و ستمي كه مردم بدان گرفتار شده‌اند آگاه كند و او را موعظه نمايد و متذكرش سازد چنانچه اين ستمكاري برطرف سازد و آنچه خداوند امر كرده است عمل كند، كاري بجا كرده است و گر نه با خليفه ياري كند كه از بغداد بيرون شود و به دور از منكرات بماند.
رئيس الرؤساء به كندري نامه نوشت و دعوتش كرد و حاضر شد و آنچه كه خليفه باو دستور داده بود بوي ابلاغ كرد. و نوشته‌اي بامضاي خليفه كه در آن ذكر مواعظ رفته بود به كندري بداد و او نزد سلطان رفت و او را آگاه از آن احوال كرد. طغرل‌بيك پوزش خواست باينكه عده سپاهيان بسيار است و از تهذيب و ضبط آنها زبون و به عميد الملك دستور داد كه بامدادان پاسخ رئيس الرؤساء را بدهد و با آنچه كه گفته پوزش بخواهد.
همينكه شب فرا رسيد. سلطان (طغرل‌بيك) پيمبر صلّي اللّه عليه و سلّم را بخواب ديد كه در حرم كعبه است و چنان مينمايد كه سلطان باو سلام ميكند و پيمبر از وي روي گردانده التفاتي باو نكرده و باو ميگويد: خداوند تو را در بلاد و عباد خود حكومت بخشيده، و تو مراقبت نميكني و از جلال او عز و جل شرم نمينمائي و بد رفتاري با مردم روا داشته‌اي و غره شده‌اي در اهمال به رفع ستمكاري از آنها! سلطان با حال جزع و فزع از خواب سراسيمه بيدار شد و عميد الملك را احضار كرد و آنچه در خواب ديده بود براي او بازگو كرد و او را نزد خليفه فرستاد و پيام داد آنچه را گفته ميشود و اطاعت ميكند و در انجام آن همت ميگمارد. سپس امر كرد لشكريان از مساكن عامه بيرون شوند و شدند و دستور داد كساني را هم كه مخفي شده‌اند، آنها را از خفاگاهشان بيرون آورند و توكيل كساني را هم كه موكل بر ديگران كرده بود رفع كرده و در اثناء اينكه او در اين دفع بود و تصميم داشت كه براي سبكباري زندگي مردم از بغداد بيرون برود و مردد در انجام اين تصميم بود
ص: 331
كه خبر رويدادي كه در بيان گذشته ياد كرده بوديم، بوي رسيد، پس لشكريان خويش بسيج كرد و در دهم ذي قعده از بغداد عزيمت نمود. زرادخانه و منجنيقها با خود بهمراه برد. اقامتش در بغداد سيزده ماه و چند روز بطول انجاميد و در آن مدت خليفه را ديدار نكرد. همينكه او و سپاهيانش به «اوانا» رسيدند آنجا را غارت كرده و همچنين عكبرا و غيرهما را نيز تاراج نمودند.
طغرل‌بيك به تكريت رسيد و آنجا را محاصره كرد، نصر بن علي بن خميس در آنجا حكومت ميكرد، چون محاصره شد بر فراز قلعه پرچم سياه برداشت و مالي تقديم نمود و سلطان پذيرفت و از آنجا به موازيج عزيمت نمود تا در آن نقطه اطراق كند و منتظر گرد آمدن سپاهيان شود تا به موصل عزيمت كند. همينكه از تكريت دور شد صاحب تكريت (نصر بن علي بن خميس) درگذشت، مادر او اميره دختر غريب بن مقن بترسيد كه برادرش ابو الغشام آن بلده را تصرف نمايد، پس او را كشت و به موصل رفت، و بر دبيس بن مزيد فرود آمد، و قريش بن بدران او را تزويج كرد، موقعي كه از تكريت عزيمت نمود، ابا الغنائم ابن محلبان را بجانشيني خود در آنجا تعيين كرد و او با رئيس الرؤساء مكاتبه كرد و عطوفت او را جلب كرد، و ميانشان صلح شد، و تكريت را به سلطان طغرل تسليم كرد و خود ببغداد رفت.
سلطان طغرل در بوازيج اقامت گزيد و تا سال چهار صد و چهل و نه فرا رسيد، برادرش ياقوتي با سپاهيان باو رسيد، باتفاق آنها رو به موصل نهاد، و شهر «بلد» را كه تعلق به هزار سب بن بنكير داشت بايستي از آن ميگذشتند، مردم آباديهاي آن ناحيه بيمناك رو به «بلد» هجوم آوردند، سپاهيان ميخواستند آنها را غارت كنند سلطان از آنها جلوگيري كرد و گفت: اجازت نداريد به «بلد» هزار سب تجاوز كنيد، و سپاهيان اصرار ورزيده گفتند: ميخواهيم در شهر اقامت كنيم. سلطان به هزار سب گفت: اينها (سپاهيان) حجت آوردند كه ميخواهيم در شهر اقامت كنيم و تو اهل بلد را به اردوگاه خويش انتقال بده كه نفوس آنها حفظ شود. هزار سب همان كار را كرد و شهر بلد پس از ساعتي تهي از سكنه شد و هزار سب مالي بمردم بلد بخشيد و كساني را هم كه قادر به پياده روي نبودند، سوار كرده آنها را روانه موصل داشت
ص: 332
كه در آنجا در امن باشند.
سلطان متوجه نصيبين گرديد، هزار سب باو گفت: روزها به درازا كشيد و چنان مي‌بينم كه اجازت دهي يك هزار سوار از سپاهيان گزين سازم و به دشت و بيابان روم شايد در آنجا از اعراب (چادرنشين) بمقصودي برسم. سلطان بوي اجازت داد هزار سب رو به اعراب باديه رفت، چون به محل كوچ‌نشين آنها نزديك رسيد دو كمينگاه ترتيب داد، و خود رو به چادرها پيش اعراب شد چون او را ديدند بجنگيدند و او ساعتي در جنگ و ستيز با آنها بود و سپس بمانند كسيكه رو بهزيمت نهاده باشد از پيش روي آنها دور شد، او را دنبال كردند، بناگاه افرادي كه در كمينگاهها منتهز فرصت نشسته بودند بيرون شدند، اعراب منهزم شده كشته و اسير بسيار دادند گروهي از بني نمير از مردم حران ورقه و توابع آن نواحي بآنها پيوسته بودند، اسيراني كه گرفتار شده بودند نزد سلطان بردند، و همينكه در پيشگاه او حاضر شدند بآنها گفت: آيا من پايم بسرزمين شما رسيده و از شما شهري را تصرف كردم؟ گفتند: نه.
سلطان گفت: پس براي چه بجنگ من آمديد؟ و فيلي را بخواست و آنها را زير پاي فيل انداخت و كشت. مگر نوجواني ساده رو را كه فيل از عبور از روي او خودداري كرد و سلطان او را بخشيد.

بيان بازگشت نور الدوله دبيس بن مزيد و قريش بن بدران به طاعت سلطان طغرل‌بيك‌

چون هزار اسب بر اعراب پيروز گرديد و نزد سلطان طغرل‌بيك برگشت، نور الدوله و قريش كس نزد او فرستادند و از او خواستند كه ميان آنها و سلطان طغرل‌بيك ميانجيگري كند و حال آنها را با سلطان در ميان نهد و كار آنها را با سلطان اصلاح كند، هزار سب باين كار همت گماشت، و عطوفت سلطان را نسبت به آنان جلب كرد سلطان گفت:
اين دو تن را عفو كردم اما بساسيري گناهش با خليفه است و ما متابعت امر
ص: 333
خليفه را درباره او ميكنيم. در اين موقع بود كه بساسيري به رحبه رفت و تركهاي بغدادي از او پيروي نمودند و مقبل بن مقلد و گروهي از عقيل هم با او رفتند.
دبيس و قريش از سلطان درخواست نمودند ابا الفتح بن ورام را نزد آنان گسيل دارد. و سلطان او را فرستاد، و ابن ورام از نزد آنها برگشت و طاعت آنها را به سلطان اطلاع داد و گفت آنها ميخواهند كه هزار سب نزد ايشان برود كه بآنها سوگند دهد. سلطان بهزار سب دستور داد نزد آنها برود، و همگي گرد هم آمدند و هزار سب بآنها مشورت داد كه بحضور سلطان بروند، ترسيدند و خودداري نمودند قريش از جانب خود ابا السداد هبة اللّه بن جعفر و دبيس فرزند خود بهاء الدوله منصور را روانه داشتند، سلطان مقدم آنان را گرامي شمرد و فرمان متصرفات آنها را صادر كرد. و در نتيجه، نهر الملك و بادوريا و انبار و هيت و دجيل و نهر بيطر و عكبرا و اوانا و تكريت و موصل و نصيبين، نصيب قريش و از آن او گرديد و رسولان رو بياران خود بازگشتند.

بيان اينكه سلطان قصد ديار بكر نمود و آنچه در سنجار كرد

همينكه طغرل‌بيك از كار اعراب فراغ بال پيدا كرد رو بديار بكر نهاد، آنجا از ابن مروان بود و ابن مروان همه روز هدايا و يخ براي سلطان ميفرستاد. سلطان به جزيره ابن عمر رفت و آنجا را محاصره نمود، جزيره از آن ابن مروان بود. و او كس نزد سلطان فرستاد و تقديم مالي را پيشنهاد كرد بپردازد و اصلاح حال او كند و به سلطان يادآور شد كه مرزبان مرزهاي مسلمانان است و چه زحماتي را در جهاد با كفار متحمل ميگردد، و در اثنائي كه سلطان جزيره را در محاصره داشت گروهي از سپاهيان به «عمرا كمن» رفتند و چهار صد راهب در آنجا سكونت داشتند و يكصد و بيست نفر از آنها را گردن زدند و بقيه با فديه دادن شش «مكوك» [ (1)] سيم و زرجان
______________________________
[ (1)] مكوك نام «وزن» و از اوزان متداول عراق بوده و هر مكوك (با فتح ميم) معادل با 70/ 767 گرم بوده است، (از تاريخ مقياسات و نقود در حكومت اسلامي تأليف مرحوم سيد محمد علي امام شوشتري م.)
ص: 334
خويش خريدند.
ابراهيم ينال برادر سلطان در آنجا باو رسيد، اميران و مردم همه او را پيشواز نمودند و هدايا تقديم داشتند، او به عميد الملك وزير گفت: اين اعراب چه كسان هستند كه نظراي سلطان باشند و تو ميان‌شان اصلاح كني؟ بپاسخ گفت: با حضور شما آنچه خواهيد انجام دهيد و شما نايب سلطان هستيد.
همينكه ابراهيم ينال بدانجا برسيد، هزار سب به نور الدوله بن مزيد و قريش پيام داد و آنان را از رسيدن ينال آگاه و از او بر حذر ساخت. آن دو از جبل سنجار به رحبه رفتند، بساسيري توجهي بآنها نكرد. نور الدوله به بلده خود به عراق رفت و قريش با فرزند خود مسلم بن قريش در رحبه نزد بساسيري اقامت كرد.
قتلمش عموزاده سلطان شكايت مردم سنجار به سلطان كرد كه سال گذشته كه منهزم گرديد چه بروز او آوردند و مردان او را كشتند، پس سلطان سپاهيان بسوي آنها سوق نمود، و آنها را احاطه كرد، مردم سنجار بر باروي شهر بالا رفتند، و ناسزا گفتند، و جمجمه كساني كه كشته بودند، و عمامه‌هاي آنها بيرون آوردند، و آنها را بر سر چوب نموده و بر باروي شهر بجا گذاشتند. سلطان شهر را با زور بگشود و امير آن مجلي ابن مرجا و گروه بسياري از مردان را بكشت و زنانشان اسير كرد. و آنجا را ويران كرد. و درباره بقيه از ابراهيم ينال پرسيد چكند؟ و سپس ترك‌شان كرد و آنجا و موصل و بلاد تابعه را تسليم ينال كرد. و او در اردوگاه دستور داد جار زدند كه:
هر كس دست بغارت گشايد بدارش ميزنم. و دست از نهب و غارت كشيدند.
سلطان چنانكه ياد خواهيم كرد، به بغداد بازگشت، و اين رويداد به سال چهار صد و چهل و نه رخ داد، و اينكه در اين (سال) پاره‌اي از آن بيان شد بسبب آنست كه آغاز اين امر در اين سال شروع شد و وقايع را كه بعضي با بعضي ديگري پيوست دنبال كرديم و گفتيم اين رويداد بستگي بحوادث سال چهار صد و چهل و نه دارد
.
ص: 335

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال راههاي عراق از ترس نهب و غارت بريده شد و نرخها بالا رفت و گراني افزون گرديد و بدست آوردن قوت و غذا و غيره متعذر گرديد و مردم خوار شدند و بدنبال آن وباي عظيمي بروز كرد و مرگ و مير آنچنان فزوني يافت كه مرده‌ها را بدون غسل و كفن دفن ميكردند. يك رطل گوشت به يك قيراط، چهار ماكيان بيك دينار، يك رطل شراب بيك دينار، يك گلابي يك دينار يك انار يك دينار و هر چيزي باين قياس بود.
در مصر نيز وباي شديدي بروز كرد، چنانكه روزي هزار نفر مي‌مردند سپس اين بليه بساير بلاد در شام و جزيره و موصل و حجاز و يمن و غيرها سرايت كرد.
در جمادي الاولاي اين سال جاريه ذخيرة الدين بن الخليفه كه قبلا درگذشت او را بيان كرده بوديم، فرزند پسري زائيد و نامش را عبد اللّه و كنيه‌اش ابو القاسم ناميده و مكني شد و او همان المقتدي است.
در دهه دوم جمادي الاخره هنگام سحر ستاره سفيد دنباله‌داري ظهور كرد كه طول آن كه بچشم ميآمد ده ذراع و پهناي آن دو ذراع بود و تا نيمه ماه رجب باقيماند و سپس نابود شد.
در اين سال خليفه دستور داد كه در كرخ در گفتن اذان نماز بجاي حي علي خير العمل گفته شود: «الصلاة خير من النوم (نماز به از خوابيدنست) و آنچه دستور داده شده بود از ترس سلطنت و قوت آن انجام شد.
در اين سال علي بن احمد بن علي ابو الحسن مؤدب به فالي درگذشت. او از مردم شهر فال كه نزديك ايذج واقع شده است بود و راوي ادب و حديث ميبود و شعر نيكو ميسرود و از گفته اوست:
ص: 336 «تصدر للتدريس كل مهوس‌بليد تسمي بالفقيه المدرس»
«فحق لا هل العلم ان يتمثلواببيت قديم شاع في كل مجلس»
«لقد هزلت حتي بدا من هزلهاكلاها و حتي سامها كل مفلس» مفاد اين ابيات بفارسي چنين است: هر زبان باز بي‌فهمي كه بر مسند تدريس نشست فقيه مدرس ناميده ميشود و دانشمندان حق دارند كه باين بيت قديمي كه در هر مجلسي شايع شده است متمثل شوند كه ميگويد تكيد و تكيد تا جائي كه از تكيدگي و نزاري او هر مفلسي مشمئز گرديد.
در اين سال محمد بن حسين بن محمد بن سعدون ابو طاهر بزاز موصلي درگذشت.
مولد او در موصل بود و در بغداد پرورده شد و از ابن حبابه و دارقطني و ابن بطه و غيرهم روايت ميكرد. درگذشت او در مصر رويد.
و در اين سال اميرك دبير بيهقي در شوال درگذشت و مرد دنيا بود.
و محمد بن عبد الواحد بن عمر بن ميمون داري فقيه شافعي نيز در اين سال بدرود زندگي گفت
.
ص: 337

449 سال چهار صد و چهل و نه‌

بيان بازگشت سلطان طغرل‌بيك ببغداد

چون سلطان طغرل‌بيك موصل و توابع آن را به برادر خود ابراهيم ينال سپرد. به بغداد بازگشت و همينكه به «قفص» رسيد. رئيس الرؤساء به پيشواز بديدار او رفت و چون به «قفص» نزديك رسيد عميد الملك وزير سلطان با گروهي از امراء از وي استقبال كردند. رئيس الرؤساء بخدمت سلطان برسيد و درود خليفه را بوي رساند و خودداري او را بازگو كرد و زمين ببوسيد. رئيس الرؤساء جامي كه در آن گوهرها و جامه كه گشاده از پشت بود و خليفه بهمراه وي روانه داشته بود تقديم كرد و عمامه بر مخده او فرار داد و بسلطان مراسم خدمت انجام داد و زمين ببوسيد.
سلطان طغرل‌بيك به بغداد وارد شد. و به هيچكس از همراهانش امكان فرود آمدن در منازل مردم نداد و ملاقات با خليفه را بخواست و باو اجازه ديدار داده شد.
خليفه روز شنبه پنج روز باقيمانده از ذي قعده ببار عام نشست وجوه سپاهيان سلطان و اعيان بغداد حضور پيدا كردند. سلطان از راه آب حضور يافت و يارانش در زورقها پيرامونش بودند و چون از زورق خويش بيرون شد بر اسبي از اسبان خليفه سوار شده و نزد خليفه حضور پيدا كرد. خليفه بر سريري بلندتر از زمين بمقدار هفت ذراع جلوس كرده و بُرد پيمبر صلي اللّه عليه و سلم بدوش افكنده بود و چوبدستي از خيزران بدست داشت. سلطان چون به حضور رسيد زمين ببوسيد و دست خليفه را بوسيد و او را بر كرسي نشاندند. و خليفه به رئيس الرؤساء گفت: باو بگو كه امير المؤمنين سعي تو را سپاس دارد. و كردارت را ميستايد. و خرسند و مأنوس به نزديكي با تو است. و آنچه را كه خداوند از شهر به ولايت او داده، تو را بر آنها فرمانروا كرده است و رعايت بندگانش (بندگان خدا را) در عهده تو گذاشته و از
ص: 338
فرمانروائي كه خداوند بر تو ارزاني داشته، پرهيزگار باش و نعمتي را كه بتو بخشوده داناي (ارزش) آن باش و در دادگستري كوشا باش و از بيدادگري خودداري كن و احوال رعيت به اصلاح بازآر.
سلطان زمين ببوسيد و خليفه دستور داد خلعت بپوشد. سلطان برخاست و بموضع ديگر بدور از انظار حاضران خلعت (خليفه) را بپوشيد و بازگشت و دست خليفه را ببوسيد و بر ديدگان خود نهاد و خليفه او را بخطاب پادشاه خاور و باختر مخاطب ساخت و سلطان پيمان داد و بيرون شد. خليفه خدماتي ارزنده بوي ارزاني داشت از جمله پنجاه هزار دينار و پنجاه مملوك از بهترين غلامان ترك با اسبان و سلاحهائي كه به بر كرده بودند و غير ذلك از جامگان و چيزهاي ديگر بود.

بيان جنگ ميان هزار سب و فولاد

سلطان طغرل‌بيك بصره و ارجان و خوزستان و شيراز را براي هزار سب بن بنكير بن عياض تضمين و بوي واگذار كرده بود. رسولتكين عموزاده سلطان بهمراهي فولاد بر متصرفات هزار اسب بتاخت و قصد ارجان كرد و آنجا را غارت نمود.
هزار سب در آن موقع با طغرل‌بيك در موصل و الجزيره بود، همينكه سلطان از امور آن ناحيه فراغت پيدا كرد، هزار سب را به بلاد خودش روانه داشت و دستور جنگ با رسولتكين و فولاد را بوي داد. هزار سب به بصره آمد و در آنجا تاج الدين بن سخطه علوي و ابن سمحا يهودي را يكصد و بيست هزار دينار مصادره كرد و از بصره رو به جنگ با رسولتكين و فولاد نهاد و با آنها تلاقي و جنگ شديدي كرد. در آن گير و دار فولاد كشته شد و رسولتكين پسر عم سلطان اسير شد و هزار سب او را نگهداشت رسولتكين از او تقاضا كرد كه وي را به دار الخلافه بفرستد تا خليفه از وي شفاعت كند. هزار سب تقاضاي او را انجام داد.
رسول تكين با ياران هزار سب به بغداد رسيدند. رسولتكين بهنگام عبور از خانه رئيس الرؤساء هجوم برده وارد آنجا شد. و محض نگهداشت حرمت، غذائي
ص: 339
بخواست. خليفه دستور داد عميد الملك را بخواهند و از حال رسولتكين او را آگاه كنند كه درباره او با سلطان گفتگو نمايد. همينكه عميد الملك حاضر شد و مراتب را باو گفتند. وي گفت: سلطان ميگويد اين شخص احترامي ندارد كه مستحق مراعات باشد و احسان مرا با عصيان روبرو كرد و لازم است كه تسليمش نماليد تا منزلت من در چشم مردم تحقق پذيرد. و هيبت من افزون گردد. پس از مراجعه و گفتگو قرار بر اين شد كه به بند كشيده شود و دستخط خليفه در اين باره چنين صادر شد:
جايگاه ركن الدين (مقصود طغرل‌بيك است) نزد ما چنانست كه اقتضاء كرده چنان كنيم كه با ديگري نكرده بوديم زيرا كه عادت بر اين جاري نبود كسي در اين گرامي خانه به بند كشيده شود و ناگزير رضاي ما در جوابگوئي كاري است كه انجام شده است. رئيس الرؤساء به طغرل نامه نوشت تا آنكه راضي شد.
در روزگاران خاندان بويه، دار الخلافه پناهگاه هر خائفي از وزير و عميد و غير ذلك بود در ايام سلجوقيان به راهي غير از آنچه مرسوم بود برفتند و اين نخستين كاري بود كه كردند.

بيان دستگيري وزير يازوري در مصر

در ذي حجه اين سال در مصر، وزير ابي محمد حسن بن عبد الرحمن يازوري دستگير شد و مقرر گرديد اموال بسياري از او و يارانش بازستانند و از روي مكاتباتي كه با بغداد داشت بدست آمد.
آغاز كارش اين بود كه حج گذارد. همينكه حج تمام كرد بمدينه آمد و مسجد رسول خدا صلي اللّه عليه و سلم را زيارت كرد در آن اثناء قطعه‌اي از كهنه پارچه‌ها كه بر ديوار حجره پوشانده شده بود، بر دوش او افتاد يكي از كساني كه بپا ايستاده بود بوي گفت، اي شيخ من بتو مژده ميدهم و هر گاه بدان نائل آمدي مرا گرامي و دوستدار باش باينكه ولايتي عظيم بتو همي رسد و اين كهنه پارچه‌ها كه بر دوش تو افتاد دليل بر آنچه گفتم باشد.
ص: 340
ديري از آن رويداد نگذشته بود كه به وزارت رسيد و مراعات حال آن مرد كرد و باو نيكي نمود. يازوري به مذهب ابي حنيفه تفقه ميكرد و در رمله قاضي بود. علماء را گرامي داشته مورد تكريم او بودند و به آنان احسان و با ايشان مجالست ميكرد.
آغاز كارش چون آغاز كار رئيس الرؤساء بود: گواه بودن و قضاء و نيك بختي آنها همانند و پايان كارشان مشابه و نزديك بهم ميبود.

بيان پاره‌اي از رويدادها

در اين سال در بغداد و عراق گراني افزون گرديد تا جائي كه يك «كر [ (1)]» آرد بختيه به سيزده دينار و يك «كر» جو و ذرت به هشت دينار بالغ گرديد و مردم گوشت مردار و سگ و غيره ميخوردند و بيماري و با چنان شدت و مرگ و مير شيوع يافت كه مردم از بخاك سپردن مردگان زبون شدند و چاله كنده گروه مردگان در آن چاله‌ها ريخته روي آن خاك ميريختند.
در ربيع الاول اين سال ابو العلاء احمد بن عبد اللّه بن سليمان المعري اديب بدرود زندگي گفت و در حدود شصت و هشت سال داشت و دانش او مشهورتر از آنست كه ذكر شود، الا اينكه بيشتر مردم او را متهم به زندقه كرده و در شعر او چيزي دليل بر اين امر وجود دارد. آورده‌اند كه روزي به ابي يوسف قزويني گفت: من تاكنون هيچكس را هجو نكرده‌ام. قزويني باو گفت: انبياء را هجو كرده‌اي. معري رنگ چهره‌اش دگرگون شد و گفت: از هيچكس جز تو نميترسم قزويني از گفته معري آورده است كه گفت: من شعري در مرثيه حسين بن علي نديدم (نيافتم) كه برابري كند با آنچه حفظ شده، قزويني گفت: بلي برخي از اهل سواد ما (ولايت ما) گفته‌اند:
______________________________
[ (1)]- كر با ضم كاف مقياس وزني است برابر با 940/ 824 كيلوگرم و اين مقياس وزن در عراق با مقياس وزن مشابه آن در حجاز تفاوت داشته است و هر دينار برابر آنچه خاورشناسان تعيين كرده‌اند از جمله استانلي لين پول انگليسي (StanlyLanePool( معادل بوده با يك ليره و سه شلينگ و دو پنس انگليسي به تخمين. م.
ص: 341 «رأس ابن بنت محمد و وصيه‌للمسلمين علي قناة يرفع»
«و المسلمون بمنظر و بمسمع‌لا جازع منهم و لا متضجع»
«ايقظت اجفانا و كنت لها كري‌و انمت عينا لم تكن بك تهجع»
«كحلت بمصر عك العيون عمايةو اصم نعيك كل اذن تسمع»
«ما روضة الا تمنت انهالك مضجع و لخط قبرك موضع» مفاد اين ابيات بفارسي چنين است: سر پسر دختر پيمبر و وصي او بر ديد مسلمانان بر نيزه برافراشته داشتند و مسلمانان بديدند و شنيدند. نه كسي از آن (بينندگان و شنوندگان) اشكي فرو ريخت و دريغي خورد. تو (اي پسر دختر پيمبر) چشماني كه بر هم افتاده بود بيدار كردي و ديدگاني كه بخواب رفته بود از اشك (غرقه) كردي. ديده‌ها از قتلگاهست تا بحد كوري تيره و سياه شد و گوشها، هر گوشي از شنيدن (فاجعه) تو كر شد. هيچ عرصه خاكي نيست جز آنكه تمنا كرده باشد در آغوش او باشي و سنگ نبشته آرامگاهست بر (سينه) خود داشته باشد.
در اين سال اوضاع و احوال دبيس بن علي بن مزيد و محمود بن اخرم خفاجي با سلطان (طغرل‌بيك) به صلح و آشتي انجاميد. دبيس چون به بلاد خويش بازگشت آنها را ويران بديد بسبب سيل مرگي كه از وباء بدان نواحي رسيده و هيچكس در آنجا يافته نميشد.
در اين سال بيماري وباء در بخارا بيداد كرد تا جائي كه گفته شده در يك روز هيجده هزار نفر از توابع بخارا درگذشتند و در اين ولايت در مدت شيوع وباء هزار هزار و ششصد و پنجاه هزار (يك ميليون و 650 هزار نفر) تلف شدند و در سمرقند نيز حال بر همين منوال بود. مرده‌اي يافتند كه ترك بود و وارد خانه شده كه لحافي بردارد، يك سمت لحاف بدستش بوده او را مرده يافتند و اموال مردم بي‌صاحب مانده بود.
ص: 342
در اين سال خانه ابي جعفر طوسي فقيه اماميه در كرخ مورد غارت واقع شد و هر چه در آن يافته ميشد تاراج كردند، ابي جعفر خود بسمت غربي مشهد (مقصود كاظمين است) رفته بود.
در صفر اين سال، ابو عثمان اسماعيل بن عبد الرحمن صابوني درگذشت او پيشواي اصحاب حديث در خراسان و مردي فقيه و خطيب و در دانشهائي چند سمت پيشوائي داشت.
در ربيع الاول اين سال، ابو النجم اياز بن ايماق غلام محمود بن سبكتكين كه اخبارش با وي مشهور است درگذشت.
و همچنين در اين سال ابو احمد عدنان ابن شريف الرضي نقيب علويان و نيز ابو الحسين عبد الوهاب بن احمد بن هارون غساني معروف به ابن جندي درگذشتند
.
ص: 343

450 سال چهار صد و پنجاه‌

بيان رفتن ابراهيم ينال از موصل و چيره شدن بساسيري بر آنجا و گرفتن آن را از ينال‌

در اين سال ابراهيم ينال موصل را ترك كرد و به بلاد جبل عزيمت نمود.
سلطان طغرل‌بيك عزيمت او را منسوب به عصيان وي دانست و كس بدنبال او فرستاد. و دعوتش نمود و جامه‌اي كه خليفه به سلطان خلعت داده بود برايش بفرستاد خليفه نيز نامه‌اي در اين باره بوي نوشت. ابراهيم نزد سلطان كه در بغداد بود، بازگشت كندري وزير از وي استقبال كرد و خليفه خلعتها براي او فرستاد.
از آن سوي چون ابراهيم موصل را ترك كرد. بساسيري و قريش بن بدران قصد آنجا نموده و موصل را محاصره و همان روز هم تصرفش كردند و باقي ماند دژ آنجا كه خازن واردم و گروهي از سپاهيان در آن ميزيستند. محاصره دژ چهار ماه بدرازا كشيد تا جائي كه محصورين گوشت چارپايان خود بخوردند. ابن موسك صاحب اربل با قريش مكاتبه كرد تا اينكه بآنها تأمين داده شد و بيرون آمدند.
بساسيري دژ را ويران و اثر آن را محو و با خاك يكسان كرد.
در آن هنگام سلطان سپاهيان را در «نوروز» پراكنده داشته بود، خود با دو هزار سوار مجرد باقيمانده بود كه بوي خبر رسيد و رو به موصل نهاد. چون به مقصد رسيد كسي در آنجا نيافت زيرا كه قريش و بساسيري آنجا را ترك كرده بودند.
سلطان در اثر آنها به نصيبين رفت تا آنها را از بلاد بيرون براند. برادرش ابراهيم ينال از او جدا شد و رو بهمدان نهاد و در بيست و ششم رمضان سال چهار صد و پنجاه بآنجا رسيد. گفته شده بود كه مصريان (دستگاه المستنصر باللّه) با او و بساسيري با آنان
ص: 344
مكاتبه و در استمالت و جلب آنها به طمع انداختن آنها در سلطنت و تصرف بلاد كوشيده و برانگيخته بودند. ينال همينكه به همدان بازگشت سلطان در اثر او بدانجا رفت